کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

من یه دایی دارم که خیلی آدم خوش قلبیه ولی با یه ازدواج غلط خودشو به گا داد 

به معنای واقعی کلمه خودش رو به گا داد.

 

یه هفته پیش رفته باغ آبیاری کنه برادرزنش رفته حسابی کتکش زده. 

با افتخار تعریف می کرد منم فرداش رفتم زدمش!

 

توحش و کس خلیت چیش تعریف کردن داره؟!

این آدم آزارش به مورچه هم نمی رسیدا......

ببین ازدواج بد چی از آدم میسازه.

با آدم بی پول وصلت کنید ولی با آدم بی فرهنگ نه!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۳۹
کلنگ سرسخت

یک روز از زندگیتون از خواب بیدار می شید، احساس می کنید یه درد تو بدنتون می پیچه، یه جوری هستید. نمی دونید چیه ، هر کاریش می کنید ولتون نمیکنه.

میرید دکتر ، دکتر بهتون میگه ناراحتی قلبی دارید و تو وضعیت غیرقابل بازگشت هستید  واین درد با شما همراه خواهد بود. 

شما نمی دونید چطور از مطب تا خونه میرید. 

سرچ می کنید ، مطالب زیادی میاد .

افسرده میشید، دیوانه میشی ، همه چیز میشی اما یه چیز هرگز تغییر نمیکنه.

شما باید با این درد تا آخر همراه باشید و زندگی سابق رو نخواهید داشت. 

 

پ ن : قدر زندگی رو بدونید، کوتاهه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۵۲
کلنگ سرسخت

رفقا کلنگ خوبه ، نگران نباشید 

دووم آوردم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۲۹
کلنگ سرسخت

سلام 

سردرد و خستگی مزمن و سرفه های بدی دارم  . 

انگار یک عمره نخوابیدم 

نکنه کرونا باشه؟! 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۰۹
کلنگ سرسخت

بعد از مدت ها سریال لاست رو دیدم  و تموم شد . 

دقیق تر بخام بگم از موقع قطعی اینترنت در ایران یعنی آبان ماه شروع کردم به دیدنش و تمومش کرد سه روز پیش. 

خیلی ذهنم درگیره و راستش از هالیوود انتظار همچین ساخته فیلسوف ماّبانه ای نداشتم.

سریال به شدت مغز شما رو درگیر می کنه و پر از نکات ریز و درشت هست که به چشم میان و نمیان.

با این چیزاش کار ندارم ، مفهومی به نام برزخ رو خیلی خوب به تصویر کشید و نشون داد. 

بین شخصیت هاش بیشتر از همه از تنهایی جک شپرد خوشم اومد  و این که چقدر تنهایی کشید و نهایتا این که ساویر تبدیل به بهترین بازیکن این سریال شد.

البته همه این ها تو سایه شخصیت دزموند هیوم قرار می گیرن و اصلا قابل بحث و فحص نیستن!

منتها همیشه جنگ علم و ایمان جذابه ولی این که در عمل توش بیفتی بد بلایی هست که ممکنه سرت بیاد 

من همیشه ترجیح میدادم و دادم که ایمان رو انتخاب کنم چون باهاش حس بهتری داشتم. 

در کل توصیه میکنم این سریال رو ببینید و بهش فکر کنید. 

در حد یک کتاب روانشناسی و فلسفه آموختنی داشت این سریال......

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۲۸
کلنگ سرسخت

راستش چند وقت پیش رفته بودم ولایت، قدیمیای وبلاگ که می دونن شما هم بدونید بد نمیشه! من تنها زندگی می کنم ، یعنی هشت سالی هست که تک و تنها سیر می کنم و واسه خودم خوشم. 

راستش این سری رفته بودم ولایت باز هم به نتایج جدید تری رسیدم ، من قطعا تحمل زندگی دوباره با خانواده و این که دائم یه جا باشم رو ندارم ولی از طرفی هم حوصله جنگ با دیگران رو هم ندارم . 

به فارسی نرم بخام بهتون بگم مدتیه با هیچ کس درگیر نمیشم، کسی رو تهدید نمی کنم، سوار گردن کسی نمیشم . کلا بی خیال شدم . 

مریم راست می گفت، رفتن به کانادا یا هر جای دیگه این کره زمین دردی از دردهای اساسی آدمی دوا نمی کنه چون آدم اصولا موجودیه که مشکلاتش اندازه صبرش و طاقتشه! گرفتین چی میگم؟!

چرا این همه ایرانی میرن اون سر دنیا ولی همش آهنگ های فارسی و فیلم های فارسی و حتی همین سریال های آبکی صدا و سیمای خودمون رو پیگیرن؟!

و چرا این همه آدم تو ایران در به در به دنبال فیلم های خارجی و .... می گردن؟!

هر کس دنبال چیزی هست که نداره، من نمیگم ایران اوضاعش خیلی ردیفه ها! نه خیلی هم اوضاعش تخمیه ولی صحبت سر اینه که مدیا یا همون رسانه بلایی سر ما آورده که مدام مشغول شو آف و زندگی کردن جای دیگران هستیم.

من کلنگ بهتون میگم من خسته شدم . نمیخام تو این مسابقه باشم. 

تصمیم گرفتم دیگه ایرادات کلامی دیگران رو تصحیح نکنم، به اشتباهات کوچیکشون کار نداشته باشم. چه فرقی می کنه که کسی به "تپسی" بگه "تسپی" ؟ اصلا چی از من کم میشه؟! یا اگه اصلاحش کنم چی به من اضافه میشه؟!

کلا میلی به جنگ با هیچ چیز ندارم و فقط  امیدوارم بهتر و مفید تر باشم.

بچه ها زندگی فرصت کوتاهیه، خیلی راحت واسه من نصفش گذشت ، هر چیزی که فکرشو کنید همون میشید تهش. 

خودتون رو دوست داشته باشید و نترسید، زندگی رو واقعا "زندگی" کنید.....

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۰۹
کلنگ سرسخت

سلام رفقا

چند وقتی کمی عصبی بودم و نمی نوشتم ولی الان خیلی خیلی آروم تر هستم  و با خویشتن و دیگران در صلحم. 

دیگه تصمیم گرفتم ریلکس باشم. 

این وسط  دکلمه وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز با صدای دلنشین نصرالله مدقالچی رو هم شنیدم که اصلا روانیم کرد!

متن رو میزارم این جا، دکلمه رو هم تونید از این جا دانلود کنید:

دانلود فایل صوتی وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز با صدای  استاد نصرالله مدقالچی 

گابریل گارسیا مارکز، نویسنده‌ی بزرگ معاصر آمریکای لاتین، به‌واسطه‌ی عوارضی در مزاج و سلامتی‌اش (ابتلا به سرطان لنفاوی) با زندگی اجتماعیش خداحافظی کرده است.

وی بعد از اعلان‌رسمی و تأیید خبر بیماری‌اش، این ‌متن را به‌عنوان وداع نوشته است:

اگر خداوند فقط لحظه‌ای از یاد می‌برد که عروسکی پارچه‌ای بیش نیستم و قطعه‌ای از زندگی به من هدیه می‌داد، شاید نمی‌گفتم همه‌ی آنچه که می‌اندیشیدم و همه‌ی گفته‌هایم را..

اشیاء را دوست می‌داشتم، نه به سبب قیمتشان، که معنایشان...

رویا را به خواب ترجیح می‌دادم، زیرا فهمیده‌ام به ازای هردقیقه چشم به هم گذاشتن، 60ثانیه نور از دست می‌دهی...

راه می‌رفتم آن‌گاه که دیگران می‌ایستادند..

بیدار می‌ماندم به گاهِ خوابِ آن‌ها و گوش می‌دادم وقتی که در سخنند و چقدر از خوردنِ یک بستنی لذّت می‌بردم...

اگر خداوند فقط تکه‌ای از زندگی به من می‌بخشید، ساده لباس می‌پوشیدم، عریان یله می‌شدم زیر نور آفتاب، نه فقط جسمم، بلکه روحم را عریان می‌کردم...

اگر مرا قلبی بود، تنفرم را می‌نوشتم روی یخ و چشم می‌دوختم به حضورِ آفتاب...

نه فقط با خیال ونگوک شعری از بندتّی را روی ستاره‌ها نقش می‌زدم، بلکه ترانه‌ای از سرات، شباهنگی می‌شد که برای ماه می‌خواندم...

اشک به پای گل‌های سرخ می‌ریختم، تا دردِ ناشی از خارهایشان را درک کنم و همچنین سرخیِ بوسه بر گلبرگ‌هایشان را...

خداوندا..! اگر تکه‌ای زندگی از آنِ من بود، برای بیان احساسم به دیگران، یک‌روز هم تأخیر نمی‌کردم..

برای گفتنِ این‌حقیقت به مردم که دوستشان دارم و برای شوقِ شیدایی، انسان را قانع می‌کردم که چه اشتباه بزرگی‌ست گریز از عشق به‌علتِ پیری... حال آن که پیر می‌شوند وقتی عشق نمی‌ورزند...

به یک کودک بال می‌بخشیدم بی آن که در چگونگیِ پروازش دخالت کنم...

به سالمندان می‌آموختم که مرگ با فراموشی می‌آید، نه پیری...

ای انسان‌ها..! چقدر از شما آموخته‌ام...

آموخته‌ام که همه می‌خواهند به قله برسند، حال آن که لذتِ حقیقی در بالارفتن از کوه نهفته است...

آموخته‌ام زمانی که کودک برای اولین‌بار انگشت پدر را می‌گیرد، او را اسیرِ خود می‌کند تا همیشه...

آموخته‌ام که یک انسان فقط زمانی حق دارد به همنوعش از بالا نگاه کند که دستِ یاری به سویش دراز کرده باشد...

چه بسیار چیزها از شما آموخته‌ام، ولی افسوس که هیچ‌کدام به کار نمی‌آید وقتی که در یک تابوت آرام می‌گیرم تا به همتِ شانه‌های پرمهرِ شما به خانه‌ی تنهایی‌ام بروم...

همیشه آن‌چه را بگو که احساس می‌کنی و عمل کن آن‌چه را می‌اندیشی...

آه..! که اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که تو را خفته می‌بینم، با تمامِ وجود در آغوش می‌گرفتمت و خداوند را به‌خاطر این‌که توانسته‌ام نگهبان روحت باشم شکر می‌گفتم..

اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که تو را درحالِ خروج از خانه می‌بینم، به آغوش می‌کشیدمت...

فقط برای آن‌که اندکی بیش‌تر بمانی، صدایت می‌زدم...

آه..! اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که صدایت را می‌شنوم، فردفردِ کلماتت را ضبط می‌کردم تا بی‌نهایت‌بار بشنومشان...

آه..! که اگر بدانم این آخرین‌بار است که می‌بینمت فقط یک‌چیز می‌گفتم: دوستت دارم بی‌آن‌که ابلهانه بپندارم تو خود می‌دانی...

همیشه یک‌فردایی هست و زندگی برای بهترین‌کارها فرصتی به ما می‌دهد، اما اگر اشتباه کنم و امروز همه‌ی آن چیزی باشد که از عمر برای من مانده، فقط می‌خواهم به تو یک‌چیز بگویم: دوستت دارم، تا هیچ‌گاه از یاد نبری...

فردا برای هیچ‌کس تضمین نشده است، پیر یا جوان...

شاید امروز آخرین‌باری باشد که کسانی را می‌بینی که دوستشان داری، پس زمان از کف مده!

عمل کن، همین‌امروز...

شاید فردا هیچ‌وقت نیاید و تو بی‌شک تأسفِ روزی را خواهی‌خورد که فرصت داشتی برای یک‌لبخند، یک‌آغوش، اما مشغولیت‌های زندگی، تو را از برآوردن آخرین خواسته‌ی آن‌ها بازدشتند...

دوستانت را حفظ کن و نیازت را به آن‌ها مدام در گوششان زمزمه کن...

مهربانانه دوستشان داشته باش...

زمان را برای گفتنِ یک "متأسفم"، "مرا ببخش"، "متشکرم" و دیگر مهرواژه‌هایی که می‌دانی از دست مده!

هیچ‌کس تو را به‌خاطر افکار پنهانت به یاد نمی‌آورد، پس از خداوند، خرد و تواناییِ بیان احساساتت را طلب کن تا دوستانت بدانند حضورشان تا چه‌حد برای تو عزیز است...

گابریل گارسیا مارکز

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۴۸
کلنگ سرسخت

من یه پتانسیل و یه ویژگی عجیب غریب دارم اونم این که دقیقا وقتی همه چیز خوبه رد میدم و رگ ترکیم کار میده دستم و قاط میزنم یه حرفی که نباید بزنم می زنم و ریده میشه به کل روال همه چی!

و الله بصیر بالعباد!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۴۴
کلنگ سرسخت

حالم از همه روزای زندگیم بهتره!

با این که آلرژیم عود کرده و ولم نمی کنه ولی بسیار خوبم و خوشحالم که دنبال رویاهام هستم و در صلح با خودم و محیطم و .... هستم.

یه گروهی راه انداختم و دارم به توانمند سازی شهروندان کمک می کنم. 

اگه نمی دونید چرا این کار مهمه حتما کتاب "چرا ملت ها شکست می خورند " رو بخونید. 

اگرم نمی تونید این کتاب رو پیدا کنید و بخرید می تونید از طریق فیدیبو اقدام کنید . 

لینک کتاب در فیدیبو

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۷:۴۵
کلنگ سرسخت

سلام عشقیا ،‌سلام سینه پشمیا

دفترو جا به جا کردم و  کمی حس بهتری دارم ولی گرمه لامصب!

دارم کولر میزارم یه کم خنک بشه. 

بی حالم از گرما نا ندارم بنویسم. 

فقط همینو بدونین کلنگ زندس و سر جاشه

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۲۰:۳۵
کلنگ سرسخت