کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

بیست و اندی سال زندگی کردم بدون این که بفهمم کیم!

حالا که فهمیدم کیم به هیچ چیزی جز اون چیزی که میخام رضایت نمی دم! 

حتی یک ذره پایین ترش رو هم نمیخام!

حق من این هست که تو این جامعه فعلی بی ام دبلیو  سوار بشم و خونه زندگی ردیف داشته باشم. 

تا این لحظه اگه حقم رو نگرفتم به خاطر سستی خودم بوده ، حالا از این به بعدش می گیرم خوبم می گیرم!

بعدشم با پولش میرم لاس وگاس قمار کنم :|

قابل توجه بعضیا!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۶ ، ۱۳:۱۷
کلنگ سرسخت

حس بعد خریت رو دوس دارم!

حس مزخرف امیدواری به خوب شدن همه چیز به صورت تخماتیک!

نمیشه برادر من نمیشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۶ ، ۰۳:۰۵
کلنگ سرسخت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۶
کلنگ سرسخت

چقدر خوبه که حال آدم خوب باشه! 

چقدر خوبه که آدم چند تا روانی مجازی به عنوان دوست داشته باشه! 

چقدر خوبه که آدم با چند تا آدم حسابی که حال اونا هم خوبه بگرده!

تنکس گاد فور اوری ثینگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۸
کلنگ سرسخت

اگه آدم ها واقعا ارزش زمان رو درک کنن حتی کفش بندی هم نمی خرن!

والسلام

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۱۵:۴۶
کلنگ سرسخت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ مهر ۹۶ ، ۱۱:۴۸
کلنگ سرسخت

حق و حقیقتش که اولا زندگی یک مقدار فشار میاره 

دوما یک مقدار زیادی مرگ و میر تو فامیل ما زیاد شد و درعرض یکی دو ماه سه نفر راهی دیار باقی شدن و این مساله روحیه منو هم تحت تاثیر قرار داد!

ثالثا این که نوشته ها رو بردم تو قلبم چون وقتی کسی نیست که بخونتت بزار یادت هم در خاطر همه گم بشه !


رابعا :


چند جلد کتاب خوندم که خیلی خوب بودن شما هم بخونیدشون :

ناصر ارمنی از رضا امیرخانی!

از به از رضا امیرخانی!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۶ ، ۲۲:۵۰
کلنگ سرسخت

کوچک که بودم پدرم بیمار شد. و تا پایان زندگی بیمار ماند.پدرم تلگرافچی بود.در طراحی دست داشت.خوش خط بود.تار می نواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. الفبای تلگراف (مورس) را به من آموخت . در چنان خانه ای خیلی چیزها می شد یاد گرفت.
من قالی بافی را یاد گرفتم و چند قالیچه ی کوچک از روی نقشه های خودبافتم . چه عشقی به بنایی داشتم. دیوار را خوب می چیدم. طاق ضربی را درست می زدم. آرزو داشتم معمار شوم. حیف،دنبال معماری نرفتم.
در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا می رفتم. از پشت بام می پریدم پایین. من شر بودم. مادرم پیش بینی می کرد که من لاغر خواهم ماند.من هم ماندم. ما بچه های یک خانه نقشه های شیطانی می کشیدیم.
روز دهم مه 1940 موتور سیکلت عموی بزرگم را دزدیدیم، و مدتی سواری کردیم. دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم.از دیوار باغ مردم بالا می رفتیم و انجیر و انار می دزدیدیم.چه کیفی داشت! شب ها در دشت صفی آباد به سینه می خزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم. تاریکی و اضطراب را میان مشت های خود می فشردیم. تمرین خوبی بود.هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا می شود.
خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. پدر و عموهایم شکارچی بودند. همراه آنها به شکار می رفتم.
بزرگتر که شدم عموی کوچکم تیراندازی را به من یاد داد. اولین پرنده ای که زدم یک سبز قبا بود. هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده دم به صحرا می کشید و هوای صبح را میان فکرهایم می نشاند. در شکار بود که ارگانیزم طبیعت را بی پرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم!
اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت.
من سال ها نماز خوانده ام.
بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند.
روزی در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت:"نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید!"
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که خدایی داشته باشم!
از کتاب هنوز در سفرم ....

اثر سهراب سپهری 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۱۴
کلنگ سرسخت

آخرین بار که اومد از عروسی یه راست اومده بود  نه حرفی نه چیز یهو اومد تو بغلم و شروع کرد به بوسیدن من.

نمی دونستم چیکار کنم و نمی دوستم چی باید بگم فقط ته دلم آشوب بود که یه چیزی جور نیست

نه به اون یک هفته که کلا با هم حرف نزده بودیم نه به این اومدن این جوری! 

از اول می دونستم اعصاب نداره و من هم هیچ وقت برام اهمیت نداشت چون می دونستم اون عوضی چه بلایی سر این بدبخت آورده که از این دخت بیچاره هیچی جز یه اعصاب داغون نمونده!

با این که همه اینا رو می دونستم هیچ وقت نمی تونستم بعدا که دوسش داشتم در برابر بودنش مقاومت کنم ، مثل موم تو دستش بودم. 

هر کاری کردم خوشحالش کنم نشد، هر کاری که سعی کردم نشد!

به خدانشونه پایان یک رابطه همینه که پسره نتونه دختره رو خوشحال کنه بقیه علائم همش کشکه!

نمی دونم از ساعت چند تا ساعت چند  نشستم پای حرف فقط میدونم سیگار پشت سیگار بود و دیوانه وار اشک می ریختیم!

وقتی که صبح شد برای همیشه تموم شد! 

به همین راحتی !

جورری که انگار هیچ وقت ندیده بودمش 


تقریبا همین موقع ها بود یک یا چند سال قبل تر....




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۹
کلنگ سرسخت

تهران، پایتخت ایران کلانشهری است با سیمای زخمی آرمیده بر دامنه جنوبی رشته کوه البرز شاهدی است از آنچه در طول تاریخ بر کشور ایران گذشته است. پایتخت سلسله قاجار  که با تمام ازدحام و مدرنیته هنوز یادگاری از سنت را در سینه خود در کنار کاخ گلستان حفظ  کرده است.  تماشای کاخ گلستان به یاد تاج گذاری آقامحمد خان قاجار در آن  که مقارن با آغاز سلطنت ناپلئون باشد قطعا  آدمی را به فکر فرو می برد.. تماشای موزه  کاخ و سرک کشیدن به کاخی که خشت به خشت آن حکایت از بدعهدی همسایگان شمالی دارد عبرت آموز است ؛ بازدید از شمس العماره یادآور حرمسرای شاهشنشاه ناصرالدین شاهی است که در  هوس فرنگی مآبانه خود خواست نظیر آنچه را در فرنگ دیده بود در ایران برپا سازد.  آنچه از آینه کاری های درون کاخ چشم بیننده را می گیرد بلاشک گذر ایام و باقی ماندن آثار عملکرد انسان است که نوای خاقانی را در شعر
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان

ایوان مدائن را آیینه ی عبرت دان

یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن

وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران

طنین می افکند. چه بسا اگر خاقانی  کاخ گلستان را به طرفه العینی دیده بود امروز ادبیات این کهن بوم نیز همپای تاریخش دچار تحریف میشد...... اقامت شبانه در هتل آزادی تهران شاید مرهمی باشد برای رفع خستگی بازدیدکنندگان از  سیمای مغموم  و دودگرفته شهر تهران.....

 

دل کندن از کاخ گلستان و پرهیز از نوشیدن قهوه ی تلخ قجر به امید دیدار پایتخت تابستانه ی هخامنشیان قطعا شوری مضاعف به انسان آرام طبع شرقی می دهد.  تماشای  ساوه،_ شهر باقی مانده از شعرهای سلمان ساوجی_ که یادآور دریاچه خشک شده آن در پی میلاد پیامبر خاتم  است لطافت طبعی می خواهد که آراستگی آنبا  نظم شهرسازی شهر ساوه به سان انارهای آن کام بازدید کننده را شیرین می کند. بیابان های اطراف ساوه و خاک شور آن که زحمت انارکاران خمیده پشت شهر را یادآور می شود اهیمت واضح آب و قنات های شهر را تداعی می کند. ....

سرو ناهار در رستوران داریوش مجموعه گنج نامه و مشاهده سبزی محیط چشم خسته از محیط خاکی ساوه را به تماشای عظمت کتیبه های داریوش و خشایارشاه هخامنشی فرا می خواند. که میداند چه بسا روزی داریوش نیز با نگاهی به غرب وحشی آن روزگار راهی کرمانشاه شد تا کتیبه ای به یادگار برای کرمانشاهان نیزبگذارد.  لذت گذراندن یک عصر پاییزی  در جوار میراث این کهن بوم جز با بازدید از بازار سنتی همدان و طی کردن چند قرن در طول چندم گام تکمیل نمی شود. بازار سنتی همدان یادگاری بازمانده از قجرهاست که لذت خرید مصنوعاتی چون گیوه را مدت ها قبل می شد در آن ها تجربه کرد ولی امروزه مثل سایر شعائر آن دوران چیزی جز بنا از آن ها باقی نمانده است....

بازدید از مقبره نابغه هزاره  حکیم بو علی سینا و  تجدید دیداری با باباطاهر عریان شاعر نامی توام با لمس معماری اسلامی ایرانی آن دوران می گردد که خواب از چشمان مسافران هتل چهارستاره  باباطاهر  می رباید....

حرکت به سوی کرمانشاه و دل کندن از اکباتان غمی همچو غم فرهاد کوهکن سخت و صعب است لیکن به امید  آمال شیرین مسیر تا بیستون هموار می شود. در راه بیستون نمی توان به صحنه ، قرارگاه عشاق عرفانی سر نزد و از نوای تنبورنوازان جان نواز آن بی بهره ماند. بی شک  کباب خوران معروف  این شهر صحنه ای است بس محشر!  پس از ورود به تیسفون به یاد همدان می توان سنگ نبشته های داریوش را دید و نگاه به سوی مدائن کرد! شاید مجسمه هرکول هم اگر عظمت باور فرهاد را درک میکرد چندان بر جای خود نمی لمید که آدمی برای دیدارش به ناچار سر به بالا نگاه دارد. دیدن طاق بستان در کنار بیستون بی شک نوای تنبورنوازان صحنه را معنایی دیگر می بخشد که دیگر آدمی با خواندن اشعار نظامی گنجوی درباره شیرین و فرهاد بی تفاوت سر تکان نخواهد داد.....

تماشای پیچاپیچ بازار سنتی کرمانشاه و خرید نان برنجی  در کنار خوردن دنده کباب در جوار بازار سنتی قطعا جایی برای اکل ماکولات دیگر برای انسان  زده از مدرنیته امروز باقی نمی گذارد.  هتل 5 ستاره پارسیان اقامتگاهی است که دنیایی آرامش برای گوش های خو گرفته به تنبور فراهم می کند...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۸
کلنگ سرسخت