کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

۳۵ مطلب با موضوع «خاطرات خاص» ثبت شده است

بدترین کاری که یه نفر می تونه بکنه این هست که وقتی تو فکرش هنوز نفر قبلی هست بره سراغ نفر بعدی 

خدا نکنه تو همچین حالتی باشید .....

دوس دخترم دقیقا همین کارو باهام کرد. 

وسط رابطه ی یکساله من رو گذاشت رفت با دوس پسر سابقش که ازدواج کنه

حس این رو دارم که بازیچه بودم، یا حس یه مسافرخونه سر راهیی، یا یه توالت عمومی یا هر چیز دیگه 

قلبم و احساسم جریحه دار شده....

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۱۴:۰۸
کلنگ سرسخت

بچه ها یادتون هست می گفتم زیر فشار ها دارم له میشم؟ 

یادتونه می گفتم روزای سختی از نظر مالی می گذرونم؟

یادتونه میگفتم خیلی دردسر و تنهایی کشیدم؟!

یادتونه چقدر ناراخت بودم؟

امروز خیلی خوبم 

خیلی خیلی خوب. مشکلاتم داره کمتر و کمتر میشه ، واقعا خوشحالم که تونستم از اون روزا بیام بیرون 

و خیلی خوشحالم که می تونم شاد باشم، پر بزنم  و شاد باشم. 

بچه ها دونه دونه هر چیزی که قولشو سه سال پیش به خودم داده بودم دارم انجام میدم. 

تصور این که چقدر حس خوبیه وصف نشدنیه!

بچه های هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه هیچ وقت تسلیم نشید! هیچ وقت! هیچ وقت!

 

اگه کرونا کوفتی نبود الان داشتم دور جهان رو میگشتم......

اما عیب نداره ، این وبلاگ دوباره اکتیو میشه با محتوای جذاب و کلنگی 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۵
کلنگ سرسخت

عاقبت خیانتکار هیچی نیست جز این که خدا انقدری بهش عمر میده که نتیجه خیانتش رو ببینه و وقتی فهمید که چه کار بدی کرده بره از نو شروع کنه یا عمرشو ازش بگیره خدا ، این یه واقعیته 

هیچ وقت این کارو نکنید.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۲۳
کلنگ سرسخت

یک روز از زندگیتون از خواب بیدار می شید، احساس می کنید یه درد تو بدنتون می پیچه، یه جوری هستید. نمی دونید چیه ، هر کاریش می کنید ولتون نمیکنه.

میرید دکتر ، دکتر بهتون میگه ناراحتی قلبی دارید و تو وضعیت غیرقابل بازگشت هستید  واین درد با شما همراه خواهد بود. 

شما نمی دونید چطور از مطب تا خونه میرید. 

سرچ می کنید ، مطالب زیادی میاد .

افسرده میشید، دیوانه میشی ، همه چیز میشی اما یه چیز هرگز تغییر نمیکنه.

شما باید با این درد تا آخر همراه باشید و زندگی سابق رو نخواهید داشت. 

 

پ ن : قدر زندگی رو بدونید، کوتاهه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۵۲
کلنگ سرسخت

این که هر احمقی نوشتن تواند نه تنها نوشتن بلکه اندیشین را تباه خواهد کرد! 

نیچه


روزگاری نوشتن در دسترس همه نبود، نه کاغذ به این شکل در دسترس بود، نه سواد سهل الوصول بود! 

"سواد" کالایی "لوکس" و مختص اغنیا جامعه بود.  نوشتن اگر در کار بود باید روی پوست آهو یا پاپیروس انجام می شد و پر زحمت بود. 

تکثیر کتاب ها با زحمت زیاد و با گرفتاری همراه بود. 

همین مساله باعث شده بود برای هر موضوع پیش پا افتاده ای انسان دست به قلم نبرد و  این زحمت را به خودش هموار نکند! برای همین نوشته حکم "سند" را داشت و نویسنده مجبور بود قبل از آن که بنویسد حسابی فکر کند و بی اندیشه کاغذ را آلوده نکند. 

برای همین نوشته ها کم اما پر مغز بود. 

با اختراع صنعت چاپ و توسعه روز افزون حمل و نقل دسترسی به کتاب راحت تر و نوشتن هم سهل الوصول تر شده بود.  با تحولات اجتماعی سواد به میان عامه مردم رفته  و  روز به روز تعداد کسانی که می توانستند بنویسند افزوده شد. 

این نویسندگان هر وقت اراده می کردند می توانستند بنویسند و هزینه چندانی هم به آن ها تحمیل نمی شد پس کمتر نیاز به فکر کردن داشتند. 

این گونه شد که نوشته ها بیشتر و اندیشه های قوی کم رنگ تر شدند. 

با اختراع تلفن نیاز به نوشتن باز هم کمتر شد ، اینترنت که آمد دیگر هزنیه نوشتنی در کار نبود، فقط باید کارت اینترنتی می خریدیم. اما این پایان ماجرا نبود. 

فروم ها  و انجمن های اینترنتی قبل از حضور رسانه های اجتماعی برای ما تنها آوردگاه افکار و اندیشه های سایر انسان های به صورت آنلاین بود. 

با آمدن گوشی های هوشمند پای شبکه های اجتماعی به گوشی ها باز شد و البته که نوشتن باز هم ساده تر شد و حتی دیگر زیر پتو و ساعت دو صبح هم می شد نوشت!

کیفیت نوشتن باز هم پایین تر آمد! 

هر روز کمیت حضور افراد در شبکه های اجتماعی بیشتر و کیفیت حضور نازل تر می شود. 

صد ها گروه جک ، سخن پراکنی و هرزه گویی فعال می شوند و اندیشه زیر بار محتوا می شود و هرگز قابل بازیابی نیست. 

کپی پیست جای اندیشه را می گیرد و لایک جای تعمق را! 

به قول مدیا کاشیگر:  "تنهایی مطلق انسان معاصر" او را به سمت فضاها و ماجراجویی های مجازی می برد و از قضا این حضور گره خورده است با نوشتن! 

نوشتنی که  هرگز اهمیتش کمتر نشد ولی شکلش عوض شد . این وسط هیچ کس به این داستان فکر نکرد که نوشتن در خدمت فکر و اندیشه است نه هدف غایی! 

پس نه لزوما هر آن که نوشتن تواند  دانش داند ، نه هر کس که اندیشیدن داند نوشتن تواند!


اندکی فکر کنیم....



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۱۶
کلنگ سرسخت

سال 88 زمان هدفمند شدن یارانه ها به مامانم می گفتم منتظر نون لواش 200 تومنی باش! 
اون موقع ها نون لواش 20 تومن بودا!

مامانم میگفت حرف مفت نزن!

امسال بهش گفتم مامان نون شده 200 تا سه سال دیگه منتظر نون هزارتومنی باش البته اگه گیر بیاد!


بدون اغراف ایران داره غرق می شه یا بهتره بگم مثل یه شمع آب میشه. 


امسال هیچ خبری از آجیل و سفره هفت سین و این داستانا نبود و کلا هیشکی دل و دماغشو هم نداشت. 

رفتیم خونه یکی از فامیلا واسه شام ، قیمه با مرغ درست کرده بودن!

اصلا مشکلی با پذیراییشون ندارم ولی این اگه نشانه فقییرتر شدن مردم نیست چیه ؟ 

ده سال پیش به همین آدما اگه می گفتی کارتون به جایی می رسه که مجبور میشین قیمه با مرغ درست کنید و گوشت گیرتون نمیاد  باورشون نمیشد. 

ولی حالا ببینید....


امیدوارم راهی که پیدا کردم بتونه کمک کنه.
خوشبینم....

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۲۸
کلنگ سرسخت

راستش وقتی به زندگیم نگاه میکنم انواع و اقسام اشتباهات را تجربه کرده ام. 

نماند شارع غلطی که نرفته باشم ، نماند فعلی که مرتکب نشده باشم اما هیچ پشیمان نیستم. 

سال هایی که جوان تر بودم به عصیان گذاشت و از این عصیان جز معده دردی عصبی برایم باقی نماند . 

زمانی می خواستم درس تقوا به مردم بدهم فهمیدم متقی بودن راحت نیست.

خواستم عارف شوم فهمیدم عرفان هم فقط از دور زیباست و ساده نیست.

خواستم دولتمرد شوم دیدم سیاست جای من نیست!

زندگی همه جاش یک پارادوکس به نام سهل دشوار بود. 

دو تن از دوستانم انتحار کردند ولی آرام نشدند پس خودکشی را هم از گزینه ها کنار گذاشتم. 

راستش زندگی من  هیچ وقت قسمت وی آی پی نداشت ولی هیچ وقتم ته اتوبوس نبود که  لذتی ازش نبرده باشم ولی یک چیز در سن 26 سالگی برایم مسجل شده و آن هم اینه که زندگی ماهیتش یک رنج مقدس است . 

رنج به خودی خود معنی ندارد ولی رنج مقدس یعنی رنجی که به زحمتش می ارزد یا بیرزد!

 حقیقت امر برای من این بود که فهمیدم هنر زندگی هنر تاب آوردن ملال و خلق معناست، برای یکی معنا در کمک به دیگران است و برای دیگری کمک به خویشتن و مال اندوزی. 

برای من جیفه دنیا نه مثل علی از آب بینی بز بی ارزش تر است نه مثل قارون به بند بند وجودم گره خورده است. هیچ کدام. 

زندگی من ترکیبی از غم بود و اندوه ، از وقتی یادم می آید غمگین بودم . بنا بر روایتی خدا غم را آفرید بعد نصرت رحمانی و من را آفرید ولی این غم فقط تا وقتی بود که نفهمیده بودم کجای جهان هستی قرار دارم و الان تقریبا دو سالی هست که از این غم بی انتها رها شده ام و دیگر احساس پوچی ندارم . 

حقیقتا معنای زندگی برای من در این هست که به انسان ها بتوانم کمک کنم دیدی وسیع تر داشته باشند. 

ساعت 24 زندگی من و هنگام ملاقات فرشته مرگ اگر این کار را کرده باشم نگرانی ندارم و اگر نکرده باشم بدا به حال من. 


برنامه من برای زندگیم این هست که یک جلد کتاب از خود به یادگار خواهم گذاشت که تا سالیان سال فراموش نخواهد شد.  این کتاب به نام انسانیت  و برای بشریت محفوظ خواهد ماند و تا زمانی که کتاب در گوشه ای از قفسه ی کتابخانه ای باشد حیات من بیهوده نخواهد بود. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۱۰
کلنگ سرسخت
پدرم آدم جالبیه 
67 سال سن داره، کم حاشیه ترین آدمی هست که توی همه عمرم دیدم ، از 12 سالگیش کار کرده و جور یک خانواده رو کشیده . خرج تقریبا پونزده نفر میداد، پدرم کارگر کارخانه بوده و بعد سی سال بازنشسته شده. 
راستش یه ویژگی هایی داره که خیلی ساده ولی منحصر به فردن:
دروغ نمیگه،مال مردم نمی خوره ، حرفش و عملش یکیه ، کم حوصلس، زود جوش میاره  ولی آدم خیلی خوبیه و انسانه. 

فیللم فارست گامپ رو دیدین؟  پدرم دقیقا مثل فارست گامپه ! 
تناقض رو درک نمیکنه ، نماز جمعه می رفت و پای منبر آخوندا می نشست ولی یک بار که از یه آخوند خلاف صحبت هاشو شنید دیگه نماز جمعه نرفت و تو جمع بهش اعتراض کرد و توبیخ شد. 
فارست گامپ اوتیسم داره ، پدر من اوتیسم نداره ولی سیستم تصمیم گیریش و خیر و خوب بودنش کپی برابر اصل فارست گامپه . اگه تصمیم بگیره کاری رو انجام بده خیلی راحت انجام میده. حتی یک لحظه رو هم از دست نمیده. برام جالبه که با وجوداین که هوش اقتصادی بالایی نداره اما هیچ وقت هم دستش جلوی دیگران دراز نشد !

اگه قیلم فارست گامپ رو با بازی درخشان تام هنکس ندیدین حتما ببینید. 
من هم تا حدودی مثل پدرم و مثل فارست گامپ هستم ، الان که یه عده میان تو وبلاگ واسم فحش می نویسن درک نمی کنم چه مرگشونه و چرا همچین کاری میکنن.  به نظرم آدما بعد سی سالگی باید عاقل تر بشن نه احمق تر ولی متاسفانه آدم ها بیمارن و نیاز به کمک دارن  . زجر می کشن و باید بهشون به چشم ترحم نگاه کنید. چون دقیقا دنبال ترحم شما هستن نه هیچ چیز دیگه .

خلاصه این که میخام بگم تحصیلات منو پیچیده کرد ولی من هم مثل پدرم ساده فکر کردن و ساده زیستن رو دوست دارم. 
گرچه هیچ وقت نشد که بنویسم ولی واقعا پدرم الگوی خوبی بود تو پدری. هیچ وقت ازش بدآموزی نکردم. 
قدر پدراتونو بدونید تا وقتی زنده هستن.
شاد باشین 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۴۲
کلنگ سرسخت

یه بار برای همیشه میخام پرونده دخترها رو براتون ببندم و توضیح بدم که چرا تو ایران اکثر پسرا و دخترای خوب  تنها هستن یا حداقل خوشحال نیستن: 

ببینید تو ایران پسرها آموزش نمی بینن، من یه پسرم و این رو میخام براتون کامل توضیح بدم . 

من تا هیجده سالگی جز هم آغوشی با خاطرات و تصوراتم از دخترها فقط در حد  تخیلاتم بود. 

اولین بار سیزده سالگی فیلم پورن دیدم، باورم نمیشد چرا باید یک زن زیبا خودش رو تقدیم یک مرد کند، واقعا پورن استار زیبایی بود! نمی تونستی هیچ ایرادی ازش بگیری و اصلا خجالت می کشیدم که باور کنم این زن داره خودشو در اختیار یک مرد، یعنی یک همجنس من میزاره. 

گذشت و گذشت....

فیلم های پورن ایرانی می دیدم، باز هم باورم نمیشد این دخترای خوشگل همچین کاری میکنن ولی خب واقعیت بود دیگه!

سال 86 اولین بار به یه دختر خواستم پیشنهاد بدم ، همسن ما بود. انقدر سرخ و سفید شدم که حد نداشت اسم دختره سمانه بود. به قدری ضایع کردم که آخرش نفهمیدم چی گفتم چی شنیدم و اونم شماره رو نگرفت. هر چند یک ماه بود که داشتم زاغ سیاهشو چوب میزدم!

تجربه بعدیم محدود شد به یاهو مسنجر و چت روم و سکس چت!

خب کجا رو داشتم که با کسی حرف بزنم؟! در خانواده ما " تابو" بود. در فامیل ما هم "تابو" بود. 

هیچ وقت نفهمیدم یک رابطه یعنی چی، هیچ وقت! از رابطه پدر و مادرم هم نفهمیدم رابطه یعنی چی ، یعنی فقط فهمیدم که چطور میشه آدم خوبی بود نه بیشتر!

سال اول دانشگاه هم بساطم همین بود به هر کس پیشنهاد می داد م یمی گفت تو آدم خیی خوبی هستی اما من به دردت نمی خورم و از این حرفا!

اون جا فهمیدم یه جای کار مشکل داره و اون مشکل رو تا حدودی پیدا کردم ! یعنی خودم!

من اعتماد به نفس کافی نداشتم و همیشه خودمو حقیر می دنسم وبرای همین قضیه می رفتم سراغ دخترایی که از من خیلی پایین تر بودن و اونا هم یهو متعجب میشدن که داستان چیه که این بشر داره این جوری به ما پینشهاد میده و خوف و وحشت برشون می داشت و  رد می کردن!

جالبیش اینه که من اون موقع اصلا دنبال رابطه جنسی نبودم! واقعا نیتم این نبود و فقط می خواستم با یکی حرف بزنم!

تا این که سال  دوم موفق شدم مخ یکی رو بزنم و با مفهوم " دختران غریزی " آشنا بشم!

هیچ مشکلی با بیرون رفتن، سکس چت و .... نداشت! فقط می گفت  بیا منو بگیر! 

و خب چون من بهش دروغ گفته بودم هیچ نگرانی نداشتم ( اولین و آخرین باری بود که دروغ گفتم )

بالاخره با اون هم به جای خاصی نرسیدم ولی رفتم سراغ نفر بعدی، اعتماد به نفسم بالا بود و خیلی خوب شده بود اوضاع خیلی از دخترا خودشون چراغ سبز نشون میدادن و راحت پا می دادن، راستش من دیگه آدم سابق نبودم. بیشتر میلم خوشگذرونی بود تا یه رابطه دائم! 

متوجه شدم هر چی غریزی تر رفتار میکنم بهتر پا میدن!

عجیبه نه؟!

دخترا مردای بد ر وواسه رابطه انتخاب میکنن تا با یه آدم خوب راجع به اون آدم  بد صحبت کنن!

خلاصه بعد با اون روانی  آشنا شدم که یک سال و نیم روح و روانمو به فنا داد و درگیر خودم شدم. 

متوجه یه چیز جدید شدم! 

من دیگه دنبال یه رابطه غریزی نبودم! 

و مشکلات من از همین جا شروع شد

اما منظورم از آدم های غریزی چیه : 

غریزه انسان در حد خوردن ، خوابیدن ، سکس کردنه یعنی تو ابتدایی ترین حالت هر موجود دیگه ای!  وقتی یک دختر از یک مرد به دنبال سکس، پول ، غذا ، قرار و هر چیز در این طبقه بندی باشه غریزی به حساب میاد، در مورد پسرا هم همین طور! 

مشکلی که غریزی ها دارند اینه که شما باهاشون نمی تونید از یه حدی بیشتر لذت ببرین  و بعد تنها تر میشین. فقط  می تونن ارضاتون کنن همین 

یه دختره بود بانکی بود ، باهاش رابطه داشتم. کاملا غریزی بود. 

ورد کلامش هم این بود: " کلنگ می تونی برام امروز یه کاری کنی؟   

ماشینمو ببری کارواش

جام بری نمایندگی 

جای من بری با مشتری صحبت کنی؟

بری فلان اداره مشکل منو حل کنی؟

فلانی تو محیط کارم اذیت میکنه شرش رو کم کنی از سرم؟

میشه یه هفته بری دنبال ماشین بگردی تو تهران برام؟!


دقت کنید همه این موارد برای منی که کاسب هستم و کارمند دولت نیستم به معنی زدن از یک صبح یا بعدازظهرم هست و من از این آدم هیچ وقت همچین چیزی نخواستم!

جالبیش اینه که یه بار بهش گفتم خب تو برای من چی کار میکنی؟!

گفت من بهت " سکس" میدم دیگه، توام حال میکنی!

در واقع برای یک چیزی که کاملا طبیعی و فرآورده یک رابطه اس گرو کشی میکنه!

خدا میدونه چند درصد پسرای این جامعه برای سکس حاضرن نه یک هفته بلکه ده هفته برای این خانوم حمالی کنن اما  من از اوناش نبودم و نیستم!

خیلی راحت رابطه ام رو قطع کردم. 

چون من آدمی نیستم که بخام وقتمو حروم کسی کنم که فقط منو برای "کردن " و خودشو برای " کرده شدن " می بینه!


معیارهای این که تشخیص بدین یه رابطه سالم و غریزی هست یا نه چیه؟

1- وابستگی مالی به هیچ وجه بین طرفین رابطه نباشه

2- رابطه به تدریج شکل گرفته باشه نه یه شبه 

3- گفتگو حرف اساسی رو بزنه تو رابطه

در غیر این صورت بشاشین تو اون رابطه چون نمی تونید لذت ببرید بعد از یه مدت . 

شما هم که داری این متن رو میخونی یه کم به روابط قبلت نگاه بنداز ببین کجاها ریدی و کجاها رو خوب پیش رفتی ، پس تو کارت تجدید نظر کن  و این قدر غریزی نباش. 

انسان غریزی قطعا از هر حیوانی بی اراده تره.

والسلام

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۱۷
کلنگ سرسخت

هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد از شنیدن خروپوف های بابام این قدر خوشحال بشم ولی شدم!

خروپوف هاش یعنی هست و بودنش یعنی یه قوت قلب بزرگ. 

این مرد واقعا ستون خانوادس ، نمیتونم قدرتشو نبینم،نمیتونم عظمتشو نادیده بگیرم. نمیشه ازش چشم پوشی کرد ، سگ این مرد شرف داره به صد تا مثل بهنود و مسیح علینژاد و امثالهم. این آدم شیش نفر آدمو نون داد و یه عمر شرافتمندانه زندگی کرد. اینا چیکا کردن؟ 

هر وقت باد به یه جهت دیگه چرخیدن.

هنوز هم قهرمان جهان من پدرم است.

اشبه الناس به پدرم هم از قضا خود من هستم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۳۷
کلنگ سرسخت