کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

زندگی شیرین می شود!

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ق.ظ

دفترم نزدیک یک مسجد هست! 

امروز از ساعت 4 که رفتم دفتر تا ساعت پنج نشستم تو دفتر بعد که اذان گفت خیلی قشنگ رفتم مسجد نشستم نماز خوندم. 

چسبید، به این علت که بی استرس این کار رو کردم و گوشی با خودم نبردم. 

یکی از فانتزی های من این بود که مغازه داشته باشم موقع ناهار و شام تعطیل کنم برم نماز

نه واسه فیلم بازی کردن و این چیزا ها!

نه ولی یه اصول کاری ممتازی داشته باشم واسه خودم که بقیه نداشته باشن یا متمایز باشم!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۳۰
کلنگ سرسخت

نظرات  (۱)

آورین!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی