کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

برای او

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۳۳ ب.ظ

امروز بارون نسبتا شدیدی می بارید و هوا خیلی خیلی ابری بود ....

بعد دیدن اون دختره که شبیه تو بود چیزی دوباره انگار در این قلب سنگی تکون خورد . 

درست جایی که فکرش رو نمی کردم و انتظارش رو نداشتم 

بارون منو یاد تو میندازه 

یاد وقتایی که با هم بودیم ، یاد وقت هایی که دم دمای ظهر منتظر اومدنت بودم و عطش حضورت رو داشتم 

یاد اون روزی به خیر که تو بارون اومدی و تو بارون رفتی 

یاد اولین باری که زیر بارون با هم قدم زدیم به خیر

یاد اولین باری که بغل کردمت با صدای شر شر بارون از ناودون هم به خیر

یاد اولین باری که بوسیدمت هم به خیر

یاد همه اینا به خیر

کاش حداقل یک کانال ارتباطی بین خودمون باقی گذاشته بودیم ، ای کاش یک بار شده دو تا مون از خر شیطون میومدیم پایین

ای کاش من می فهمیدم که خیلی بچه تر از این هستم که عشق رو درک کنم و ای کاش تو هم می فهمیدی من نمی تونم برات نقش پدر غائبت رو بازی کنم.

ای کاش ای کاش ای کاش 

یادمه هر وقت به فکرت بودم و حتی پیام هم بهت نمیدادم خودت یهو پیام می دادی هر چند یک ماه  از اخرین دعوامون گذشته بود!

ای کاش هنوز عوض نشده باشی .....

کلنگ دل شکسته

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۰۷
کلنگ سرسخت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی