کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

تهران حالت عادی خیلی حال و هوای خوبی نداره ، روز جمعه تنها که باشی بدترم میشه!

سه روزه از خونه درنیومدم بیرون احساس میکنم دارم کپک میزنم. 

می خواستم برم سمت انقلاب کتاب بخرم واسه خودم دیدم حس و حالش نیست.

بی خیال  امروز میزنم به چاک و میرم کلنگ آباد

از خودم همچنان ناراحتم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۳۸
کلنگ سرسخت

پیرو مطالب پست قبلی که از گشادی نالیدم و گفتم چقدر مصیبت کشیدم به خاطر همین معضل اساسی و بزرگ میخام راهکار هم نشونتون بدم و یه عمر شما رو غلام اطلاعات خودم کنم :

درمان قطعی گشادی بدون درد و خونریزی 

ببینید این لینکی که گذاشتم دوای قطعی گشادیه  منتها من به مرحله ای رسیدم حتی همین رو هم نمی تونم استفاده کنم! یعنی دیگه حوصله شنیدن و دیدن هم ندارم!

اگه کسی واقعا دنبال دواس رو اون لینک کلیک کنه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۴۶
کلنگ سرسخت

امروز طی طریق می کردم با بی آرتی یاد یه داستانی افتادم 

چند سال پیش که خیلی خوشگل تر و نازنازتر از الان بودم یه روز گرم بهاری سوار بی آر تی شدم و عمدا آخرین صندلی نشستم تا بی خودی هی جا به جا نشم . 

تو یکی از این ایستگاه های کذایی یه پیرمردی اومد سوار شد دیدم چشماش انگاری ضعیفه 

عینک و کتابم رو برداشتم تا بتونه کنارم بشینه ، اومد نشست 

چند دقیقه نگذشته بود احساس کردم یه چیزی داره به بین پاهام ضربه میزنه!

به همین سوی چراغ اگه دروغ بگم! 

کتاب رو گذاشتم کنار نگاش کردم بهم خندید گفت کتاب رو نگه دار روش کسی چیزی نبینه!

گفتم مرتیکه پیری خجالت نمیکشی؟ چی رو کسی نیبینه  ؟ 

گفت دوس داری پیاده شو یه کم بیشتر بهت حال بدم 

همزمان حس بدبختی و تحقیر و دلسوزی سر وقتم اومد که فقط بر و بر نگاش کردم و موندم چطور این بشر تونست همچین کاری کنه!

بعدشم دمش رو گذاشت رو کولش و رفت!

پ ن : 

یک بار تو ون توسط یه دختره دستمالی داشتم میشدم  مقاومت کردم تسلیم شد و زد به چاک

پ ن 2 : یه باریم ماساژ پارتی دعوت شدم 


به همین سوی چراغ به جان بیلچه ام هر چی نوشتم عین حقیقت بود!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۲
کلنگ سرسخت

خب ظاهرا فردا باید بار و بندیل رو راه بندازم و برم سمت تهران 

یکی دو روزی احتمالا افتابی نشم عوضش بعدش به قدر کافی مغزتون رو میخورم 

و من الله توفیق 


این آهنگ دارم میرم به تهران اندی هم خدمت شما تقدیم میشود

دانلود آهنگ دارم میرم به تهران 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۳
کلنگ سرسخت

بسمه تعالی

این جانب کلنگ سرسخت ثمره ازدواج بیل و شن کش که عمری به پای یکدیگر شادمانه زیستند چندیست احساس میکنم احتمال این که به زودی به درک واصل بشم وجود داره  چون دردهای شخمی شکمی ، دندون درد و اخیرا سرماخوردگی بی موقع و در آستانه یک امتحان مهم و سرنوشت ساز رس بنده رو کشیده و کابوس های شبانه هم موید وخامت اوضاع هست!

فلذا برای این که بعد واصل شدن بنده به درک (خالدون فیها) خواهشمند است به ترتیب زیر اقدام شود :

1- با هر کسی وارد رابطه شدم یا من نفهمیدم اون دوسم داشته یا اون نفهمید چقدر دوسش داشتم پس به هیچ کس نیاز نیست چیزی برسه تحویل خانواده بدین خودشون میدونن چه گلی به سرشون باید بگیرن. 

2- نامبرده در اوقات حیات ریالی به مسجدی و تکیه ای و همچین جاهایی کمک نکردم و نمی کنم اگه قرار هست پولی واسه جایی خرج بشه از ماترک من فقط  و فقط خرج کتابخانه یا همچین جاهایی بشه .

3- بنده تا حد امکان واسه مرده خوری پامو جایی نزاشتم و از ناهار و شام عزا هم دل خوشی ندارم واسه من هم از این جنگولک بازیا نگیرین  .هر کس هم فحش داد عین خیالتون نباشه چون حتما اون سمت واسش جبران میکنم. 

4- رو سنگ قبرم خزعبلات ننویسید ، فقط بنویسید :" آزمودم عقل دوراندیش را /بعد از این دیوانه سازم خویش را"

5- خواهرزاده هام رو خیلی دوس دارم هر چند با جفت دامادامون اصلا حال نمی کنم ، واسه همین دفترچه حساب هایی که واسشون باز کردم رو یه جوری ادامه بدین و واسشون پس انداز کنید تا وقتی میرسن به 18 سالگی بی پول نباشن مخصوصا که پدراشون با این هوش ناب اقتصادیشون کارشون به جاهای باریک تر نکشه صلوات!

6- به اون شاسکولی از فامیلای دور که میاد بالا سر من میخواد گریه زاری کنه بگین  اون واسه تنها کسی که اشک ریخت خسرو شکیبایی بود تو رو سنه نه که گریه می کنی ؟

از وقتی وبلاگ رو راه انداختم دو نفر هستن که پیگیرن و سر میزنن یکی اون "یه آدم" و اون یکی هم اون دختره " ته نشین ذرات کائنات یا همچین چیزی" . از جفتشون ممنونم به خصوص از آهنگ های خوبی که بهم معرفی کردن. 

و من الله توفیق 

حاج کلنگ سرسخت

16 اسفند سنه 1395 هجری خورشیدی 



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۳۲
کلنگ سرسخت

از خدا که پنهون نیست بد نیست شما هم بدونید کلنگ حقیر علاقه خاصی به سینما و فیلم داره و گاهی اوقات اگه نبینه مریض میشه!

در طول یکسال اخیر بهترین و زیباترین سریالی که دیدم به جرات می تونم بگم همین سریال دنیای غرب یا وست ورلده!

توصیه میکنم اگه این سریال فوق العاده رو ندیدین ببینین و محو بشین توش!

افرادی که زیادی تو فاز خشونت  و این چیزا هستن و حوصله کتاب خوندن ندارن این سریال رو نبینن بهتره چون بعدش میان میگن کرسی شعره و این حرفا منم همون کرسی شعریات رو یه بار دیگه با آب  و تاب تحویلشون میدم. 


این آقا که می بینید نسبت بهش کینه عجیبی احساس می کنم و به نظرم یکی از خاص ترین شخصیت هایی هست که تا حالا تو سینما دیدم!

بگذریم!

خلاصه ماجرا  نتیجه میگیریم هر کی با نظر من مخالفه خره 

چک و چونه نزنید و نگاه کنید!

موسیقی افتتاحیه این سریال هم کار رامین جوادیه که برای گیم آو ترونز هم آهنگسازی کرده بود. 

دانلود آهنگ 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۵۹
کلنگ سرسخت

اوس کریم که کاملا از همه چی باخبره و ملتفته من چیکاره حسن مملکتم ، شما هم بد نیست ملتف باشید که کلنگتون حسابی فوتبالیه 

البته مثله این شاسکولای بدبخت که اسیر کفش رونالدو و شخمهای مسی هستن نه ها! 

من فوتبال رو از کوچه آسفالت  محله مون شروع کردم و با زمین خاکی  محله همسایه ادامه دادم و تهش هم  یه مدت رو چمن بازی میکردم  و همیشه هم مدافع بودم!  لازم به ذکره که یکی از بازیکنای سابق استقلال هم همکلاسی من بود و از همون موقع هم هر وقت تیکنیک میریخت با تکل دهنشو سرویس می کردم نمی دونستم که بعدا همین داداشه سر از استقلال درمیاره!

بگذریم ...

علی ای حال یه مدت سر از سالن فوتسال درآوردم ولی خب جز حاشیه ایجاد کردن و بازی حریف رو خراب کردن هنر خاصی نداشتم!  همون حیض و بیض بودیم که  یه خرس 200 کیلویی تو زمین به ما یه تنه زد و منم رو دستم افتادم و.......

از بقیه داستان سفر به سرزمین لیدی گاگا همینو بدونید که بعد از اون داستان دیگه دنبال هیچ چیز گرد و بیضوی شکلی ندیدم! ( اگه ذهنتون به جاهای بد میره همین جا لایک نشون میدم بهش :دی )

یه مدت هم که دوران بیخود دبیرستان ما رو که از قضا خیلی هم خوش اخلاق نبودیم گذاشتن سرپرست تیم کلاس! سرپرست همزمان کار تدارکات، سرمربیگری  و حمالی رو به نحو احسن باید انجام میداد ، منم 6 نفر رو آماده کردم و فرستادم تو ، بازی اول رو برنده بیرون اومدیم  منتهای مراتب از بس فحش دادم و به داور گیر دادم و بازی رو متوقف کردم یه جلسه محروم شدم ......و بازی دوم رو که با سوم ها بود دو صفر بازنده بیرون اومدیم ...

هیچ چاره ای نبود جز بردن بازی سوم واسه این که صعود کنیم به مرحله بعد!

بازی سوم با بچه های دوم بود و تیم خیلی گولاخی هم بودن  در حدی که یادمه یکی از بازیکناشون اون موقع تو استقلال اهواز لیگ برتری نیمکت نشین بود! 

 ما هم  که هافبک نداشتیم کلا گفتیم دفاعی بازی کنید  و به هیچ کس هم رحم نکنید و حتی اگه منم اومدم تو زمین حق دارین روم تکل بزنین! 

علی القاعده فکر میکردم با این ضد فوتبال بشه تیکی تاکای اونا رو خفه کرد و بازی رو یه جوری کشوند به پنالتی و حوادث!

منتهای مراتب یکی از بچه ها همون اواسط بازی اخراج شد و حرص و جوش های من و فحش دادن بچه ها همان شد و درگیر شدن مجدد با داور همان و سه بر صفر بازنده شدن تیم ما همان!

از رزومه مربیگری بنده که بگذریم خواستم بگم که من فوتبال رو اون جوری یاد گرفتم و اهل سوسول بازی و این چیزا هم تو فوتبال نیستم و فوتبال علی پروینی بیشتر به مذاقم خوش میاد تا فانتزی بازیای  رونالدو یا مسی! 

اون موقع که پایان رافت سیبیلو گل میزد واسه پرسپولیس من هم بالش شوت میکردم تو خونه و واسه آبجی استقلالیم کری می خوندم و نفسشو میگرفتم !

----------

یه رفیقی داشتم به اسم عباس 

این عباس استقلالی دو آتیشه بود، جوری که فکر کنم خون تورگ هاش هم آبی کرده بود یا مثلا وقتی می شاشید یحتملا ادرارش هم آبی بود! 

واسه دربی این بشر گیر داد که کلنگ پاشو بیا بریم کافه و فوتبال ببینیم! 

از شانس نگو اون روز کلا پرسپولیسی ها اون جا بودن و به تعداد تخم های روزانه یک مرغ هم اون جا استقلالی پیدا نمیشد، عباسم ساکت نشسته بود و هر بار که پرسپولیس گل میزد میدیدم ساکت تر میشد و وقتی استقلال گل میزد از ترس پرسپولیسی ها شخم نمی کرد خوشحالی هم کنه! 

پرسپولیس که گل 4 ام رو زد یهو دیدم عباس هم تو اون شلوغی خوشی پرسپولیسی ها قاطیشون شده و داره می رقصه و خلاصه فلنگ رو میبنده! 

بعدا که بهش گفتم چاقال این چه کاری بود کردی گفت "تقیه "بود!

نمردیم و معنی تقیه رو هم فهمیدم!

:دی

و من الله توفیق

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۶
کلنگ سرسخت
از شرکت زنگ زدن گفتن  هفته بعد تشریف میبری امتحان میدی! 
امتحانی که سرنوشت شغلیم رو تا حدود زیادی می تونه تغییر بده!
رفتم منابعش رو گرفتم دیدم 500 صفحس! 
به زنگ زدی همین کلنگ قسم از بس سنگینه نمی تونم با خودم حملش کنم!
از اون ور قضیه کاملا عجیب و یهویی بهم گفتن تشریف بیار مقالت رو هم ارائه کن ، این یکی دیگه نوبر بود!
فردا باید برم یه سری شر و ور بهم ببافم تحویل گرانقدران بدم بلکه سال 95 رو به خیر و سلامت بگذرونم!
و من الله توفیق 

:دی 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۴۵
کلنگ سرسخت


نمی دونم از کجا شروع کنم ، چی بگم و چطور بگم . فقط لطفا به حرفام فکر کن! شاید نوشتن این نامه از نظر تو خیلی مسخره یا مزخرف باشه! شایدم بچه بازی! خودم هم هنوز دو دلم که باید این نامه رو بهت بدم یا نه ! میدونی ..... گاهی اوقات که تنها می شم از خودم می پرسم، واقعا چرا ؟چی شده  که من به این حد رسیدم؟ تمام روز تنهام! فقط گاهی اوقات با پریسا یا مامانم بهم زنگ میزنن! حوصله هیچ کسی رو ندارم ! شب موقع خواب همش به اون یه هفته فکر میکنم ! چرا تمومش کردی ؟؟ که چرا اون طوری شد ؟ انقدر من بد بودم؟این روزا همش با پریسا صحبت می کنم راجع به تو! بهم میگه دیوونه شدی!

قبلا اینطوری نبودی و چیزهای دیگه ! خیلی فکر کردم ! خیلی زیاد! و خوب بهت حق میدم ! منو نمی خواستی واقعا! شاید یه سرگرمی چند روزه می خواستی و یا یه حواس پرتی برای مشکلاتت و فراموش کردن کسی که دوستش داشتی و داری! به اون جاهایی که با هم رفتیم فکر کردم! شاید می خواستی با من هم همون جاهایی بری ک با اون هم می رفتی! و شایدهای دیگه خیلی هاش فقط آزارم میده! همش به این فکر می کردم که چطوری خودمو بهت ثابت کنم! و راستش اون شبی که داشتیم راجع به داغونی من به خاطر عشق حرف میزدیم ، دلم می خواست می تونستم و جرئت اینو داشتم که بهت بگم اون شخص تویی! ولی ، جلوی خودمو گرفتم! و حس میکنم کار خوبی بود چون متوجه شدم تو واقعا هیچ حسی نداری ! و خب دنبال دختر چشم سبز رویاهاتی ! چیزی که دوست داری و لایقشی ! شاید این حرفا درست نباشه ولی باید بنویسم! باید خودمو خالی کنم  از هر حرفی که با تو دارم تا بتونم زودتر این حسو از بین ببرم ! خیلی سخته کسی رو که همیشه دوست داشته باشی و توی ذهنت تصورش می کردی رو پیدا کنی ، برای این که پاپیش بزاره و ازت بخاد باهاش باشی ، هفته ها صبر کنی و آخرشم بیش از یک هفته نتونه تحملت کنه ! درد خیلی بدیه! که امیدوارم هیچ وقت تجربه نکنی و این که آره! می خوام با این نامه پایان بدم به حسم و فکر کردن به تو ! سعی می کنم کمتر ببینمت و کمتر باهات صحبت کنم! اینو می دونم برای تو واقعا فرقی نداره بودن یا نبودن من و یا این که با من صحبت کنی یا نه! برعکس من که حوصله ی هیچ کسی جز تو رو ندارم! و این خیلی بده! و خوب نمی خوام با این حرفام فکر کنی آدم بدی هستی! نه! خیلی مهربونی و خوب بلدی چطور آدما رو وابسته کنی ! شایدم من این طور حس میکنم! من هیچ وقت از چشمای رنگی خوشم نمیومد، همیشه چشم و ابرو مشکی دوست داشتم! چه خودم چه دیگران! ولی برای اولین بار حسرت این که چرا چشمای سبز ندارم به دلم موند و خب امیدوارم به زودی تموم شه و من بتونم ب زندگیم ادامه بدم! موقع امتحانا کمتر اذیت می شدم چون درس داشتم و برای فرار از فکر کردن به تو و خاطراتت خیلی خوب بود! از بعد امتحانا دارم روز به روز داغون تر میشم × امیدوارم زودتر دانشگاه شروع شه و بتونم زودتر فراموش کنم هر چی که بود! برای کمک کردن به من و فراموش کردنت ازت می خام سعی کنی یکی دو ماه حواست باشه نبینمت چون واقعا به این فاصله نیاز دارم ! هر دفعه که می بینمت  گرمای دستات، طعم لبات رو حس میکنم و این بدترین اتفاقه! من واقعا دوست داشتم ، نمی دونم دقیقا دلیلت چی بود ولی هنوزم دوست دارم!

دلم میخواد این حس بمونه، دلم می خواد کنارم باشی، که دستاتو بیش تر حس کنم، لباتو ، لعنتی اون چند ثانیه که یادم میاد فقط می خوام بمیرم که چرا نتونستم بیشتر لباتو حس کنم، من هنوز نمیدونم بغل تو یعنی چی، نمی دونم کنارت بودن یعنی چی، همیشه دلم می خواست دستامو دورت حلقه کنم وبا همه ی وجودم حست کنم ولی نشد! دلم همه ی اینا رو میخاد ولی میدونم نمیشه ! چون حسمون دو طرفه نیست چون دلت جای دیگست و حق داری! من لیافت این که حداقل یه نفر توی زندگیم عاشقم باشه رو ندارم! ا با این که دلم نمی خواد سعی میکنم فراموشت کنم!

شاید یه روزی ، یه جاییی ، به غیر از این جا ، دوباره بهم رسیدیم

کاش میشد که عاشقت بمونم

یادم باشد

          اگر یک روزی

یا شاید در دنیای دیگری

با از نو عاشقت شدم

این بار به جای سیگار

تفنگی با ماشه کشیده در جیبم داشته باشم....

این بار

وقتی رفتی

مرگ یکبار، شیون یکبار

نه هر روز جان دادن

پا به پای سیگار و فندکی!


انچه خواندین یکی از نامه هایی بود که دوس دختر سابق ما نوشتن و معدود دفعه ای بود که من بایگانی کردم ، پیش نویس کرده بودم ولی نمی دونم چی شد تصمیم گرفتم منتشرش کنم .

دست بر قضا دلم برای اون یکی دوس دخترم که هم نام یکی از مخاطبین اصلی این وبلاگه حسابی تنگ شده ، کاش که یادی کنه ازم.......


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۰
کلنگ سرسخت
کمتر میشه روزای جمعه این قدر حالم خراب بشه 
اونم به خاطر این انیمیشن فوق العاده قشنگ و غمگینه 
من خیلی آدم رمانتیکی نیستم و زیاد تو قید و بند این داستانا هم نیستم ولی خیلی زود ته این انیمیشن فهمیدم قراره چه فاجعه ای رخ بده!
مشابه این حس رو وقتی داشتم که از شغل قبلیم استعفا دادم و سه روز تموم از  سر نداری داشتم سیب زمینی آب پز می خوردم  و به خاطر سوء تغذیه از حال رفتم! (این داستان رو دوس دارین بدونین داستان 17 هفده هزارتومان رو بخونید)
همون موقع دنبال یه فیلم خوب می گشتم ببینم و "در جستجوی خوشبختی" رو انتخاب کردم. 
اونجا که ویل اسمیت از ناچاری شب رو با پسرش تو توالت خوابید و اشک ریخت من هم پا به پاش اشک ریختم ، هر چقدرم ویل اسمیت بعدش پول درآورد و خوش حال شد دلم باهاش صاف نشد که نشد!
این جا هم داستان از همون قراره ،برای منی که یه زمانی عقاید ناسیونالیستی داشتم و بعدها توبه کردم دیدن این فیلم مثله سیلی خوردن از باد خیس بود. 
لحظه به لحظه خواهرزاده ام رو جای شخصیت اصلی فیلم میدیدم و جای موقعیت های گنگ انیمیشن صحنه های وطنی میدیدم .....
بگذریم 
روز جمعه ای اعصابتون رو خراب نکنم بهتره 
grave of the fireflies
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۴۱
کلنگ سرسخت