کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

۲۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

از خدا که پنهون نیست بد نیست شما هم بدونید کلنگ حقیر علاقه خاصی به سینما و فیلم داره و گاهی اوقات اگه نبینه مریض میشه!

در طول یکسال اخیر بهترین و زیباترین سریالی که دیدم به جرات می تونم بگم همین سریال دنیای غرب یا وست ورلده!

توصیه میکنم اگه این سریال فوق العاده رو ندیدین ببینین و محو بشین توش!

افرادی که زیادی تو فاز خشونت  و این چیزا هستن و حوصله کتاب خوندن ندارن این سریال رو نبینن بهتره چون بعدش میان میگن کرسی شعره و این حرفا منم همون کرسی شعریات رو یه بار دیگه با آب  و تاب تحویلشون میدم. 


این آقا که می بینید نسبت بهش کینه عجیبی احساس می کنم و به نظرم یکی از خاص ترین شخصیت هایی هست که تا حالا تو سینما دیدم!

بگذریم!

خلاصه ماجرا  نتیجه میگیریم هر کی با نظر من مخالفه خره 

چک و چونه نزنید و نگاه کنید!

موسیقی افتتاحیه این سریال هم کار رامین جوادیه که برای گیم آو ترونز هم آهنگسازی کرده بود. 

دانلود آهنگ 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۵۹
کلنگ سرسخت

اوس کریم که کاملا از همه چی باخبره و ملتفته من چیکاره حسن مملکتم ، شما هم بد نیست ملتف باشید که کلنگتون حسابی فوتبالیه 

البته مثله این شاسکولای بدبخت که اسیر کفش رونالدو و شخمهای مسی هستن نه ها! 

من فوتبال رو از کوچه آسفالت  محله مون شروع کردم و با زمین خاکی  محله همسایه ادامه دادم و تهش هم  یه مدت رو چمن بازی میکردم  و همیشه هم مدافع بودم!  لازم به ذکره که یکی از بازیکنای سابق استقلال هم همکلاسی من بود و از همون موقع هم هر وقت تیکنیک میریخت با تکل دهنشو سرویس می کردم نمی دونستم که بعدا همین داداشه سر از استقلال درمیاره!

بگذریم ...

علی ای حال یه مدت سر از سالن فوتسال درآوردم ولی خب جز حاشیه ایجاد کردن و بازی حریف رو خراب کردن هنر خاصی نداشتم!  همون حیض و بیض بودیم که  یه خرس 200 کیلویی تو زمین به ما یه تنه زد و منم رو دستم افتادم و.......

از بقیه داستان سفر به سرزمین لیدی گاگا همینو بدونید که بعد از اون داستان دیگه دنبال هیچ چیز گرد و بیضوی شکلی ندیدم! ( اگه ذهنتون به جاهای بد میره همین جا لایک نشون میدم بهش :دی )

یه مدت هم که دوران بیخود دبیرستان ما رو که از قضا خیلی هم خوش اخلاق نبودیم گذاشتن سرپرست تیم کلاس! سرپرست همزمان کار تدارکات، سرمربیگری  و حمالی رو به نحو احسن باید انجام میداد ، منم 6 نفر رو آماده کردم و فرستادم تو ، بازی اول رو برنده بیرون اومدیم  منتهای مراتب از بس فحش دادم و به داور گیر دادم و بازی رو متوقف کردم یه جلسه محروم شدم ......و بازی دوم رو که با سوم ها بود دو صفر بازنده بیرون اومدیم ...

هیچ چاره ای نبود جز بردن بازی سوم واسه این که صعود کنیم به مرحله بعد!

بازی سوم با بچه های دوم بود و تیم خیلی گولاخی هم بودن  در حدی که یادمه یکی از بازیکناشون اون موقع تو استقلال اهواز لیگ برتری نیمکت نشین بود! 

 ما هم  که هافبک نداشتیم کلا گفتیم دفاعی بازی کنید  و به هیچ کس هم رحم نکنید و حتی اگه منم اومدم تو زمین حق دارین روم تکل بزنین! 

علی القاعده فکر میکردم با این ضد فوتبال بشه تیکی تاکای اونا رو خفه کرد و بازی رو یه جوری کشوند به پنالتی و حوادث!

منتهای مراتب یکی از بچه ها همون اواسط بازی اخراج شد و حرص و جوش های من و فحش دادن بچه ها همان شد و درگیر شدن مجدد با داور همان و سه بر صفر بازنده شدن تیم ما همان!

از رزومه مربیگری بنده که بگذریم خواستم بگم که من فوتبال رو اون جوری یاد گرفتم و اهل سوسول بازی و این چیزا هم تو فوتبال نیستم و فوتبال علی پروینی بیشتر به مذاقم خوش میاد تا فانتزی بازیای  رونالدو یا مسی! 

اون موقع که پایان رافت سیبیلو گل میزد واسه پرسپولیس من هم بالش شوت میکردم تو خونه و واسه آبجی استقلالیم کری می خوندم و نفسشو میگرفتم !

----------

یه رفیقی داشتم به اسم عباس 

این عباس استقلالی دو آتیشه بود، جوری که فکر کنم خون تورگ هاش هم آبی کرده بود یا مثلا وقتی می شاشید یحتملا ادرارش هم آبی بود! 

واسه دربی این بشر گیر داد که کلنگ پاشو بیا بریم کافه و فوتبال ببینیم! 

از شانس نگو اون روز کلا پرسپولیسی ها اون جا بودن و به تعداد تخم های روزانه یک مرغ هم اون جا استقلالی پیدا نمیشد، عباسم ساکت نشسته بود و هر بار که پرسپولیس گل میزد میدیدم ساکت تر میشد و وقتی استقلال گل میزد از ترس پرسپولیسی ها شخم نمی کرد خوشحالی هم کنه! 

پرسپولیس که گل 4 ام رو زد یهو دیدم عباس هم تو اون شلوغی خوشی پرسپولیسی ها قاطیشون شده و داره می رقصه و خلاصه فلنگ رو میبنده! 

بعدا که بهش گفتم چاقال این چه کاری بود کردی گفت "تقیه "بود!

نمردیم و معنی تقیه رو هم فهمیدم!

:دی

و من الله توفیق

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۶
کلنگ سرسخت
از شرکت زنگ زدن گفتن  هفته بعد تشریف میبری امتحان میدی! 
امتحانی که سرنوشت شغلیم رو تا حدود زیادی می تونه تغییر بده!
رفتم منابعش رو گرفتم دیدم 500 صفحس! 
به زنگ زدی همین کلنگ قسم از بس سنگینه نمی تونم با خودم حملش کنم!
از اون ور قضیه کاملا عجیب و یهویی بهم گفتن تشریف بیار مقالت رو هم ارائه کن ، این یکی دیگه نوبر بود!
فردا باید برم یه سری شر و ور بهم ببافم تحویل گرانقدران بدم بلکه سال 95 رو به خیر و سلامت بگذرونم!
و من الله توفیق 

:دی 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۴۵
کلنگ سرسخت


نمی دونم از کجا شروع کنم ، چی بگم و چطور بگم . فقط لطفا به حرفام فکر کن! شاید نوشتن این نامه از نظر تو خیلی مسخره یا مزخرف باشه! شایدم بچه بازی! خودم هم هنوز دو دلم که باید این نامه رو بهت بدم یا نه ! میدونی ..... گاهی اوقات که تنها می شم از خودم می پرسم، واقعا چرا ؟چی شده  که من به این حد رسیدم؟ تمام روز تنهام! فقط گاهی اوقات با پریسا یا مامانم بهم زنگ میزنن! حوصله هیچ کسی رو ندارم ! شب موقع خواب همش به اون یه هفته فکر میکنم ! چرا تمومش کردی ؟؟ که چرا اون طوری شد ؟ انقدر من بد بودم؟این روزا همش با پریسا صحبت می کنم راجع به تو! بهم میگه دیوونه شدی!

قبلا اینطوری نبودی و چیزهای دیگه ! خیلی فکر کردم ! خیلی زیاد! و خوب بهت حق میدم ! منو نمی خواستی واقعا! شاید یه سرگرمی چند روزه می خواستی و یا یه حواس پرتی برای مشکلاتت و فراموش کردن کسی که دوستش داشتی و داری! به اون جاهایی که با هم رفتیم فکر کردم! شاید می خواستی با من هم همون جاهایی بری ک با اون هم می رفتی! و شایدهای دیگه خیلی هاش فقط آزارم میده! همش به این فکر می کردم که چطوری خودمو بهت ثابت کنم! و راستش اون شبی که داشتیم راجع به داغونی من به خاطر عشق حرف میزدیم ، دلم می خواست می تونستم و جرئت اینو داشتم که بهت بگم اون شخص تویی! ولی ، جلوی خودمو گرفتم! و حس میکنم کار خوبی بود چون متوجه شدم تو واقعا هیچ حسی نداری ! و خب دنبال دختر چشم سبز رویاهاتی ! چیزی که دوست داری و لایقشی ! شاید این حرفا درست نباشه ولی باید بنویسم! باید خودمو خالی کنم  از هر حرفی که با تو دارم تا بتونم زودتر این حسو از بین ببرم ! خیلی سخته کسی رو که همیشه دوست داشته باشی و توی ذهنت تصورش می کردی رو پیدا کنی ، برای این که پاپیش بزاره و ازت بخاد باهاش باشی ، هفته ها صبر کنی و آخرشم بیش از یک هفته نتونه تحملت کنه ! درد خیلی بدیه! که امیدوارم هیچ وقت تجربه نکنی و این که آره! می خوام با این نامه پایان بدم به حسم و فکر کردن به تو ! سعی می کنم کمتر ببینمت و کمتر باهات صحبت کنم! اینو می دونم برای تو واقعا فرقی نداره بودن یا نبودن من و یا این که با من صحبت کنی یا نه! برعکس من که حوصله ی هیچ کسی جز تو رو ندارم! و این خیلی بده! و خوب نمی خوام با این حرفام فکر کنی آدم بدی هستی! نه! خیلی مهربونی و خوب بلدی چطور آدما رو وابسته کنی ! شایدم من این طور حس میکنم! من هیچ وقت از چشمای رنگی خوشم نمیومد، همیشه چشم و ابرو مشکی دوست داشتم! چه خودم چه دیگران! ولی برای اولین بار حسرت این که چرا چشمای سبز ندارم به دلم موند و خب امیدوارم به زودی تموم شه و من بتونم ب زندگیم ادامه بدم! موقع امتحانا کمتر اذیت می شدم چون درس داشتم و برای فرار از فکر کردن به تو و خاطراتت خیلی خوب بود! از بعد امتحانا دارم روز به روز داغون تر میشم × امیدوارم زودتر دانشگاه شروع شه و بتونم زودتر فراموش کنم هر چی که بود! برای کمک کردن به من و فراموش کردنت ازت می خام سعی کنی یکی دو ماه حواست باشه نبینمت چون واقعا به این فاصله نیاز دارم ! هر دفعه که می بینمت  گرمای دستات، طعم لبات رو حس میکنم و این بدترین اتفاقه! من واقعا دوست داشتم ، نمی دونم دقیقا دلیلت چی بود ولی هنوزم دوست دارم!

دلم میخواد این حس بمونه، دلم می خواد کنارم باشی، که دستاتو بیش تر حس کنم، لباتو ، لعنتی اون چند ثانیه که یادم میاد فقط می خوام بمیرم که چرا نتونستم بیشتر لباتو حس کنم، من هنوز نمیدونم بغل تو یعنی چی، نمی دونم کنارت بودن یعنی چی، همیشه دلم می خواست دستامو دورت حلقه کنم وبا همه ی وجودم حست کنم ولی نشد! دلم همه ی اینا رو میخاد ولی میدونم نمیشه ! چون حسمون دو طرفه نیست چون دلت جای دیگست و حق داری! من لیافت این که حداقل یه نفر توی زندگیم عاشقم باشه رو ندارم! ا با این که دلم نمی خواد سعی میکنم فراموشت کنم!

شاید یه روزی ، یه جاییی ، به غیر از این جا ، دوباره بهم رسیدیم

کاش میشد که عاشقت بمونم

یادم باشد

          اگر یک روزی

یا شاید در دنیای دیگری

با از نو عاشقت شدم

این بار به جای سیگار

تفنگی با ماشه کشیده در جیبم داشته باشم....

این بار

وقتی رفتی

مرگ یکبار، شیون یکبار

نه هر روز جان دادن

پا به پای سیگار و فندکی!


انچه خواندین یکی از نامه هایی بود که دوس دختر سابق ما نوشتن و معدود دفعه ای بود که من بایگانی کردم ، پیش نویس کرده بودم ولی نمی دونم چی شد تصمیم گرفتم منتشرش کنم .

دست بر قضا دلم برای اون یکی دوس دخترم که هم نام یکی از مخاطبین اصلی این وبلاگه حسابی تنگ شده ، کاش که یادی کنه ازم.......


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۰
کلنگ سرسخت
کمتر میشه روزای جمعه این قدر حالم خراب بشه 
اونم به خاطر این انیمیشن فوق العاده قشنگ و غمگینه 
من خیلی آدم رمانتیکی نیستم و زیاد تو قید و بند این داستانا هم نیستم ولی خیلی زود ته این انیمیشن فهمیدم قراره چه فاجعه ای رخ بده!
مشابه این حس رو وقتی داشتم که از شغل قبلیم استعفا دادم و سه روز تموم از  سر نداری داشتم سیب زمینی آب پز می خوردم  و به خاطر سوء تغذیه از حال رفتم! (این داستان رو دوس دارین بدونین داستان 17 هفده هزارتومان رو بخونید)
همون موقع دنبال یه فیلم خوب می گشتم ببینم و "در جستجوی خوشبختی" رو انتخاب کردم. 
اونجا که ویل اسمیت از ناچاری شب رو با پسرش تو توالت خوابید و اشک ریخت من هم پا به پاش اشک ریختم ، هر چقدرم ویل اسمیت بعدش پول درآورد و خوش حال شد دلم باهاش صاف نشد که نشد!
این جا هم داستان از همون قراره ،برای منی که یه زمانی عقاید ناسیونالیستی داشتم و بعدها توبه کردم دیدن این فیلم مثله سیلی خوردن از باد خیس بود. 
لحظه به لحظه خواهرزاده ام رو جای شخصیت اصلی فیلم میدیدم و جای موقعیت های گنگ انیمیشن صحنه های وطنی میدیدم .....
بگذریم 
روز جمعه ای اعصابتون رو خراب نکنم بهتره 
grave of the fireflies
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۴۱
کلنگ سرسخت

داستان آشنایی ما با این بازاریابی  شبکه ای ها به خیلی قدیم ترها برمیگرده که اجداد  و خواهر و دامادمون تو کار گلدکوئست بودن و حتی یک دو فقره هم در راستای اقتصاد مقاومتی پس از بالا کشیدن مال و منال مردم هیشه در صحنه راهی آسیای میانه شدند منتها امروز باز یه داستانی پیش اومد یادآوری شد!

صبح با علی نشسته بودیم دفتر و داشتیم در مورد موضوعات مهمی مثله غلام و کاراش صحبت می کردیم که یه دختره ای اومد داخل و یه سری محصولات رو نشونمون داد. 

منم ازش یه شامپو خریدم و به حرفاش گوش کردم ببینم چی میگه 

خیلی جوون با انرژی و جسور بود بهش گفتم بیا  این شر و وریات رو بزار کنار وبا ما کار کن  کمتر از دو تومن نمیگیری 

گفت نه 

گفتم از دوره گردی خیلی بهتره 

گفت نه

گفتم تعطیل کنیم کار نکنیم هم پول درمیاریم ما

گفت نه ما هم تیم داریم و این چرندیات 

خیلی گارد داشت نسبت به ما، چند بار بهش گفتم ما قضاوت نمی کنیم نیاز نیست نگران باشی 

حرفای جالبی زد 

گفت لیسانس هنر داره از دانشگاه شیراز

گفتم اذیت نمیشی؟

گفت چرا خیلی چرت و پرت بهمون میگن ، بعضی جاها که میریم بهمون دست می زنن  یا چرت و پرت میگن یا پیشنهادات غیراخلاقی میدن 

گفتم مشکلت چیه با  کار ما؟ 

گفت نه تو برنامه هام نیست. 

خیلی جالب بود برام. یعنی لول کار ما این قدر پایینه که دوره گردی و دستمالی شدن توسط مردم یا شنیدن حرفای زشت بهتر ازشه؟ در حالی که ما خودمون همیشه کت و شلواری هستیم  و شسته رفته...

چند وقته دنبال نیروی کار هستیم هیچ کس نمیاد کار کنه! جالبه هیچ کس حتی زنگ هم نمیزنه!

این وقتی که این شرو وریات نتورک مارکتنیگ از مردم گرفته اگه در راه دیگه ای گذاشته میشد مطمینم اون صنعت یا اون صنف  می ترکوند.

حیف از این همه استعداد ...

حییییییییف

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۹
کلنگ سرسخت

دنیای این روزای من خیلی دنیای جالبی شده 

یا در حال جلسه رفتن هستم یا خوب 

کل خونه رو بهم ریختم کاغذها و اسناد رو هم پخش کردم کف زمین

سه روزه تو همین وضعیت دارم می خورم و می خوابمو و هیچی رو هم از رو زمین بر نمی دارم . 

منتها علیه گشادی اینه که بطری آب معدنی گرفتم گذاشتم بغل دستم تا مجبور نشم برم لیوان بردارم!

یه هفته ای میشه زباله ها رو هم جا به جا نکردم تعجب میکنم بوش چرا نمیاد!


لامصب تو کما نمیرم اگرم میرم یهویی میرم سخت درمیام .....

بدبختی اینه باید خودمو واسه یه امتحان سهمگین و جدی هم آماده کنم ولی اصلا به شخمم نیست و زدم تو فاز بی خیالی ....

خدایا این کلنگ سرسخت را نرم بگردان

خدایا این کلنگ مذکور را به راه راست محشور بفرما

الهی آمین 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۴
کلنگ سرسخت

این همکار ما غلام آدم خاصیه، اول این که کم کم 10 سالی از ما بیشتر از خدا عمر گرفته البته سه چهار سالی با خانوادش درگیر بوده سر این که زن بگیره و خانوادش مخالف بودن سه چهار سال هم درگیر زن طلاق دادن بود که باز هم خانواده مخالف بودن ظاهرا!

حالا بگذریم از این شر ووریات  چند وقت پیش دفتر نرفته بودم و کپیده بودم  کنار بخاری داشتم خواب از شما بهتران رو میدیدم که دیدم سی تا میس کال داشتم و یه شماره ناشناس ایرانسل هم زنگ داره میزنه. جواب دادم دیدم غلام بود که با اون لجهه دلخراشش می گفت  :"مهندس دارم میرم ....... میای بریم واسه قراراداد؟!" 

گفتم صبر کن میام  حالا نگو این غلام مقصد اصلی رو نگفته!

خلاصش با پراید لکنته اش اومد دنبالم و راه افتادیم رفتیم سمت اون شهر خاص که به واسطه ی یک شکست عشخی تخماتیکی که اون جا خوردم از شنیدن اسمش هم بیزارم چه برسه پرسه زدن در خیابون های ماتم گرفتش و دیدن چهره های از دور آشنا و از نزدیک کاملا غریبه و سرد .

گشت از شلوغ ترین خیابون های شهر مثله کاروان بازماندگان کربلا عبورمون داد  و وعده ی یه قرارداد حاضر آماده  و تپل گروهی رو میداد

رفتیم و کت شلوار به  تن و کیف به دست به خیال خود منتظر ورود به مجموعه و دیدن مدیر مجموعه بودیم که مامور تشریفات رو ما به سمت سالنی هدایت کرد که کلی آدم توش بودنو یکی داشت نعره میزد 

تازه اون جا فهمیدم که عجب رکبی خوردیم! غلام جای این که قرار  ملاقات با مدیر رو اوکی کرده باشه خودش شده بود طعمه واسه این که به یه میتینگ سیاسی بریم اون هم از نوع کارگریش!

خلاصش چهل پنجاه دقیقه اون جا وقتمون تلف شد بعدش هم که رفتیم آقای مدیر رو ببینیم فهمیدیم اصلا غلام با این صحبت نکرده !

جاش غلام مجبور شد یکی از محصولات اون سازمان رو هم بخره . 

اینم  خاطره از تیم ورک ما و همین غلام 



این آهنگم هزار بار یا بیشتر ایشون گوش میدن :

دانلود!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۵۶
کلنگ سرسخت

زمان شاه ما خیلی بدبخت بودیم 

زمان شاه پدرم از صبح تا شب کار میک رد و هیچ وقت خونه نبود

زمان شاه مامانم همیشه در حال آشپزی کردن بود

زمان شاه سقف مدرسه ما می ریخت 

زمان شاه وقتی می رفتیم مدرسه از بس برف می بارید تو راه خطر خورده شدن توسط گرگ ما رو تهدید می کرد 

زمان شاه تو مدرسه بدجورما رو کتک میزدن

زمان شاه 15 نفر بودیم تو یه کلاس ، از این 15 نفر یه نفر صحیح  و سالم به دانشگاه رسید یکی قاتل ،یکی متجاوز و  مابقی علاف شدند

زمان شاه دوران دوران خوبی نبود. 

بی خیال 

سرتون سلامت لبتون خندون 

بعضیا که تولدشون مبارکه مبارک باشه 

کلنگ دوستون داره حتی ندیده و نشنیده


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۵۵
کلنگ سرسخت

این اجنبی ها خیلی عوضین ، نه تنها به خود ما قبلا تجاوز کردن الان به فرهنگ ما هم دارن تجاوز می کنن. 

مثلا ببینید قبلا سنگک میخوردیم با گردو و پنیر الان داریم نون تست کوفت می کنیم با مارگارین !

قبلا ها هم دیگه رو ماچ می کردیم و خانم بازی می کردیم الان ولنتاین می گیریم و "عاشقانه در آغوش یک دیگر پوست می اندازیم!"

قبلن احترام ننه بابا واجب بود الان دختره تا موهای زیربغلش رشد میکنه میره دنبال سینگل لایف و پاپا جونش باید واسش همه چی اوکی کنه .

نه که فکر کنید من  عقده ای و این حرفا باشما نه!

 از اون بالاسری که پنهان نیست از شما چه پنهون مسکری نیست که نخورده باشم و منکری نیس که نکرده باشم منتها یه وقتایی دیگه خیلی ضد حال میشه . 

یه کم سنتی حال کنیم .

اگه نظرتون هم خلاف نظر منه لطفا رو یه کاغذ با خط خوش و خوانا نظرتون رو بنویسید و لوله کنید و با دقت بین انگشتان خود گرفته آرام آرام شیاف کنید. ....  

فردا باید برم شرکت استنطاق بشم بنابراین زیاده عرضی نیست اگه سالم برگشتم واستون از غلام میخام بگم فردا

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۷
کلنگ سرسخت