دلم گرفته ای خدددا
یه وقتایی میاد تو زندگی هر آدمی که هر کاری می کنه باز هم تنهاس و حس تنهایی داره ، نه به خاطر این که تنها زندگی می کنه ، نه به خاطر این که مشکل داره ، نه به خاطر این که تهش می فهمه باید از مفهومی به اسم " پستان مادر" جدا باشه و این واقعیت سهمگین که هر بلایی سرت بیاد مقصرش خودت هستی و نمی تونی یقه دیگری رو بگیری .
گاهی وقتا دلم میخاد بخابم و وقتی بیدار شدم ببینم کنار بخاری خونه مون بیدار شدم و داره برف میباره، ببینم مادربزرگم بالا سرم نشسته و بالاسرم اسپند دود می کنه .
دلم تنگ شده واسه وقتی که پسرعمه ام نمرده بود و زیر درخت توت با هم بازی می کردیم ، دلم تنگ همون روزایی شده که ازشون بیزار بودم.
دلم تنگ شده واسه هر چیزی که یادی از روزگار معصومیت خودم رو داشته!
چه میدونستم این قدر قراره به غل و غش های کوفتی بسته بشم که نتونم از جام جم بخورم!
فشار مالی این روزها که داره خردم می کنه به کنار ، با این مساله مواجهم که کسی نمی دونه دارم چه فشاری رو تحمل می کنم و دم نمیزنم.
هر لحظه فکر می کنم یه روز این آتش فشان درونم فعال بشه و بیرون بریزه می سوزم و می سوزانم ولی مدام خویشتن داری می کنم.
بارها گفتم و تکرار کردم که اگه خواهرم نبود واقعا معلوم نمیشد من سرنوشتم چی میشد و تو این بحر پریشان اجتماع به کدوم یک از دو راه الکل یا مواد پناه می بردم ولی خب اون که قرار نیست من رو همه جا دریابه و همه جا دنبالم باشه !
من هم به هر حال این روزا رو پشت سر می گذارم و می گذرونم چون میدونم چند قدم بیشتر باقی نمانده و همیشه یک راند دیگه مبارزه می کنم. ولی خب دیگه
روزی که این وبلاگ رو راه می نداختم فکر هم نمی کردم که روزی این وبلاگ بشه جایی که اشکام و بغض هام و حسرت هام توش نوشته بشه.
فکر می کردم تهش جایی باشه که یه نفر به اسم کلنگ ادارش کنه با خاطرات کلنگیش.
ولی نه ، نشد!
خیلی چیزا با خیلی کسا جور در نمیان!
بی خیال
بی خیال
اینم می گذره
اینو گوش بدین تا ابراز همدردیتون تکمیل بشه !