کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

۳۱ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

دلم گرفته ای خدددا 

یه وقتایی میاد تو زندگی هر آدمی که هر کاری می کنه باز هم تنهاس و حس تنهایی داره ، نه به خاطر این که تنها زندگی می کنه ، نه به خاطر این که مشکل داره ، نه به خاطر این که تهش می فهمه باید از مفهومی به اسم " پستان مادر" جدا باشه و این واقعیت سهمگین که هر بلایی سرت بیاد مقصرش خودت هستی و نمی تونی یقه دیگری رو بگیری .

گاهی وقتا دلم میخاد بخابم و وقتی بیدار شدم ببینم کنار بخاری خونه مون بیدار شدم و داره برف میباره، ببینم مادربزرگم بالا سرم نشسته و بالاسرم اسپند دود می کنه .

دلم تنگ شده واسه وقتی که پسرعمه ام نمرده بود و زیر درخت توت با هم بازی می کردیم ، دلم تنگ همون روزایی شده که ازشون بیزار بودم. 

دلم تنگ شده واسه هر چیزی که یادی از روزگار معصومیت خودم رو داشته!

چه میدونستم این قدر قراره به غل و غش های کوفتی بسته بشم که نتونم از جام جم بخورم!

فشار مالی این روزها که داره خردم می کنه به کنار ، با این مساله مواجهم که کسی نمی دونه دارم چه فشاری رو تحمل می کنم و دم نمیزنم. 

هر لحظه فکر می کنم یه روز این آتش فشان درونم فعال بشه و بیرون بریزه می سوزم و می سوزانم ولی مدام خویشتن داری می کنم. 

بارها گفتم و تکرار کردم که اگه خواهرم نبود واقعا معلوم نمیشد من سرنوشتم چی میشد و تو این بحر پریشان اجتماع به کدوم یک از دو راه الکل یا مواد پناه می بردم ولی خب اون که قرار نیست من رو همه جا دریابه و همه جا دنبالم باشه !

من هم به هر حال این روزا رو پشت سر می گذارم و می گذرونم چون میدونم چند قدم بیشتر باقی نمانده و همیشه یک راند دیگه مبارزه می کنم. ولی خب دیگه

روزی که این وبلاگ رو راه می نداختم فکر هم نمی کردم که روزی این وبلاگ بشه جایی که اشکام و بغض هام و حسرت هام توش نوشته بشه. 

فکر می کردم تهش جایی باشه که یه نفر به اسم کلنگ ادارش کنه با خاطرات کلنگیش. 

ولی نه ، نشد!

خیلی چیزا با خیلی کسا جور در نمیان!

بی خیال 

بی خیال 

اینم می گذره 

اینو گوش بدین تا ابراز همدردیتون تکمیل بشه !

مینای دل بانو هایده 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۶
کلنگ سرسخت