بچه ها چند وقته یه چیزایی خیلی مغزمو درگیر کرده که باعث تکون خوردن اساسیم هم شده!
فرض کنید ساعت یازده و نیم شبه و می خاین بخوابین یهو می بینید که یکی بالا سرتون نشسته و میگه من عزرائیلم!
میگه راه بیفت بریم دیگه وقت زندگی کردن نداری و باید ریغ رحمت رو سر بکشی!
حالا از بس گریه و زاری می کنیم دل عزرائیل می سوزه و میگه خدایا به این احمق یک سال دیگه فرصت زندگی کردن بده به حساب من!
خدا هم قبول میکنه و شما یک سال فرصت پیدا می کنید ......
حالا با این یکسال چه کاری می کنید ؟!
امیدوارم مریم خارجکیه خوب به این سوال فکر کنه و یه مطلب برای خودش بنویسه
سایر مخاطبا هم اگه خوندن و چیزی نوشتن بهم بگن بهشون سر بزنم و مطالبشون رو بخونم.
واسه خودم رو هم میزارم ....