کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

زندگی نامه

شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۳۹ ب.ظ

دیشب رمان "بامداد خمار" رو تموم کردم. 

خیلی چیز دندون گیری نبود برام ولی نیاز بود بخونمش چون جزو رمان های کلاسیک ایرانی بود.

دقیقا از لحظه ای که این رمان تموم شد یه چیزی رو فهمیدم. 

باید داستان زندگی خودم رو بنویسم، باید بنویسم چیا به سرم اومد و چیا رو تحمل کردم. شک ندارم دست کمی نداره از رمان های دیگه و شاید جالب ترم بشه منتها من قصد چاپشو ندارم . می نویسم  و یه جوری دست فرزندم میرسونم  ،  ازش می خوام که به نام انسانیت و به نام بشریت این یادگاری رو حفظ کنه و نزاره نابود بشه .

همه چیز باید یادگار بمونه ، همه چیز .هیچ جزئیاتی نباید از قلم بیفته و هیچ چیز نباید فراموش بشه. ....

به زودی استارت کار رو میزنم......


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۰۸

نظرات  (۱)

کلنگ قبلنا کمتر مینوشتی.

عاشق شدی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی