Bus Driver
اون موقع که مدرسه نمونه دولتی می خوندم شرکتی که پدرم واسش کار می کرد یه اتوبوس ویژه واسه سرویس مدارس بچه های کارکنان در نظر گرفته بود و هر روز از سر کوچه تا مدرسه ما رو میبرد و میاورد بدون این که یه ریال پول هم بگیره ازمون.
راننده اتوبوس یه آقایی بود به اسم انصاری که همون موقع هم 70 سالش بود و خیلی هم با پدرم رفاقت داشتن
هر چی با بقیه بدخلق بود با من خوب بود.
امروز فهمیدم آلزایمر گرفته و رفته بالای دیوار از اون بالا پرت شده پایین
احتمالا روزای آخر زندگیش رو داره می گذرونه
فکر کن چقدر مسخرس
خسرو شکیبایی که مرد چند ساعت نشستم گریه کردم
بابا بزرگم که مرد یه قطره هم اشک نریختم
همسایه مون که مرد خیلی ناراحت شدم از این بابت که بعضی ها خیلی حضورشون با کیفیته
شاید چند وقت دیگه خودم هم به این جمع ملحق بشم و برم ، ولی نه ....
رضا که خودکشی کرد چی شد ؟ چیزی غیر این شد که فقط اشک بقیه رو درآورد؟
خودکشی مزخرفه کار آدم های ضعیفه، ولی وقتی فکر می کنم قراره مرگ رو چطور ببینم همیشه دعا میکنم مرگم جوری نباشه که آخرین نفر باشم.
دوس ندارم از جمع دوستان و خانواده آخرین نفری باشم که می میره ، دوس ندارم مرگ بقیه رو ببینم و بعد بمیرم
فقط دوس ندارم قبل از پدر و مادرم بمیرم چون کمرشون مطمینم میشکنه
به جز این هر چی شد شد باداباد!