کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

وداع آخر

شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۴۹ ب.ظ

آخرین بار که اومد از عروسی یه راست اومده بود  نه حرفی نه چیز یهو اومد تو بغلم و شروع کرد به بوسیدن من.

نمی دونستم چیکار کنم و نمی دوستم چی باید بگم فقط ته دلم آشوب بود که یه چیزی جور نیست

نه به اون یک هفته که کلا با هم حرف نزده بودیم نه به این اومدن این جوری! 

از اول می دونستم اعصاب نداره و من هم هیچ وقت برام اهمیت نداشت چون می دونستم اون عوضی چه بلایی سر این بدبخت آورده که از این دخت بیچاره هیچی جز یه اعصاب داغون نمونده!

با این که همه اینا رو می دونستم هیچ وقت نمی تونستم بعدا که دوسش داشتم در برابر بودنش مقاومت کنم ، مثل موم تو دستش بودم. 

هر کاری کردم خوشحالش کنم نشد، هر کاری که سعی کردم نشد!

به خدانشونه پایان یک رابطه همینه که پسره نتونه دختره رو خوشحال کنه بقیه علائم همش کشکه!

نمی دونم از ساعت چند تا ساعت چند  نشستم پای حرف فقط میدونم سیگار پشت سیگار بود و دیوانه وار اشک می ریختیم!

وقتی که صبح شد برای همیشه تموم شد! 

به همین راحتی !

جورری که انگار هیچ وقت ندیده بودمش 


تقریبا همین موقع ها بود یک یا چند سال قبل تر....




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۲۸
کلنگ سرسخت

وداع آخر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی