چه کردم با خودم
جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۱۱ ق.ظ
امشب مثل خیلی شب های دیگه تو خودم بودم.
خواهرم شام دعوت کرده بود ، به بهانه دادن کادوهای تولد قبول کردم رفتم.
رنج و غم و محنت در دلم بود و لبخند بر لب.
رنج از این که عمر این رابطه ممکنه چقدر دیگه طول بکشه و درد این که زندگی چه معنایی برای این دوتا می تونه داشته باشه؟
لبخند هم واسه نشکستن دلشون.
امشب هر چی فکر می کنم می بینم که من کیلومترها با این شهر لعنتی ، با این کشور و با این فرهنگ فاصله دارم .
مثل یه ماهی که از یه تنگ می پره بیرون یه روز من هم می پرم.
اون روز دیر نیست ، اصلا دیر نیست....
۹۷/۰۱/۱۷