حال بد
سلام
امروز ظهر رفتم واسه تامین مالی یه کاری و موفق نبود.
فشار وحشتناکی بهم وارد شد چون شب قبلش هم خوب نخوابیده بودم و صبح بدون صبحونه زده بودم بیرون.
وقتی دم ظهری رفتم تا پییگر احوالات دلار کانادا بشم و وضعیت آشفته رو دیدم خیلی خیلی حالم بدتر شد.
به حدی حالم بد شد که نتونستم برم شعبه و افتادم خونه.
شاید باورتون نشه ولی وقتی بیدار شدم ساعت هفت غروب بود و هزار نفر بهم زنگ زده بودن.
تا همین الان محل کارم هستم چون یکی از مشتریان ویژه ام که روانکاو باشه اومده بود دفترم و داشت درد و دل می کرد. دو ساعت تمام نشست و شدم سنگ صبورش...
خداوکیلی خداوکیلی هیچ کاردیگه ای نه از دستم برمیاد نه چیزی ولی می تونم خوب باشم و سنگ صبور باشم.
با خودم عهد کردم که همه چیز رو به خود خدا بسپارم و شک ندارم که خدا برای من بهترین سناریو ممکن رو میبینه و به نحوی باورنکردنی سر از بهترین جا درمیارم.
شک ندارم
فقط نباید اجازه بدم ابلیس نااامیدی به من چیره بشه و از زندگی ساقطم کنه.
امروز کاری که کردم در راه هدف بزرگم یعنی مهاجرت به کانادا:
1- رفتم تامین اجتماعی و راجع به جور کردن سابقه کار پرسیدم و فهمیدم که باید اسممو تو لیست یه شرکتی رد کنم .
2- زبان کار کردم .
این روزا هم می گذره.....