به شدت سرما خوردم و خب طبق اون اعتقاد تخمی که میگم تا حد ممکن قرص نمی خورم چیز خاصی نخوردم و با دمنوش شلغم و این چیزا خودمو اوکی کردم.
حالم بهتره ولی هنوز تب دارم و سر درد.
وسلام
به شدت سرما خوردم و خب طبق اون اعتقاد تخمی که میگم تا حد ممکن قرص نمی خورم چیز خاصی نخوردم و با دمنوش شلغم و این چیزا خودمو اوکی کردم.
حالم بهتره ولی هنوز تب دارم و سر درد.
وسلام
برای اولین بار تو 5 سال رانندگی کردنم جریمه شدم!
جریمه سر چی؟
سر پارک زیر تابلوی "حمل با جرثقیل!"
افسرش خیلی مودب بود و با احترام رفتار کردم و چک و چونه هم نزدم.
دستش درد نکنه 15 تومن بیشتر ننوشت!
عبرت بشه که زیر تابلوی حمل با چرثقیل پارک نکنم!
اگه ماشین رو می بردن خیلی دردسر درست میشد برام و یه نفر علاف می خاست که پیگیر آزادی ماشین بشه حالا
یکی از حس های خوب زندگی اینه که آدم احساس کنه روی زندگی خودش کنترل داره و خیالش راحته....
خدا رو شکر می کنم که دارم این حس رو تجربه می کنم.....
امروز تیم ورک داریم و قراره برم واسه تیم یکی از همکارا صحبت کنم و تجربیاتم رو در اختیارشون قرار بدم.
باید مطالب شسته رفته و قشنگی آماده کنم و یه حس خوب درشون ایجاد کنم.
میخام تکنیک از انتها به ابتدا رو کار کنم!
از استفان کاوی یاد گرفتم.
استفاون کاوی میگه هر کاری رو از انتها به ابتدا ببینید!
مثلا فرض کنید میخاین درس بخونین و می دونین علاقه تون به پزشکیه
این جور تجسم کنید که شما میخاین بیمارستان بزنین و.... حالا از انتها ببینید چه مهارت ها و ابزار و منابعی نیاز دارین و چیکارا بکنید!
والسلام
عاشقی و دوست داشتن قبل بیست سالگی این جوریه که تو خونه نشستی و یکی میاد زنگ میزنه ، جواب نمیدی دوباره بهت زنگ میزنه، جواب نمیدی ، از بالای در سرک می کشه میاد از خواب بیدارت می کنه و سعی میکنه حالیت کنه
عاشقی تا 25 سالگی این جوری هست که طرف میاد یه زنگی میزنه، دو سه بار هم تکرار می کنه و اگه جواب ندی راهشو می کشه میره
عاشقی تا سی سالگی به این شکل هست که طرف میاد زنگ میزنه و میره!
بعد سی سالگی باید فالگوش وایسی صدای پاشو که داره از کوچه بغلی رد میشه بشنوی!
والسلام
تامام
راستش زندگی خیلی جالب شده!
یعنی بارون و گذر عمر و این چیزا و رانندگی وسط این ماجراها خیلی حال میده!
شدیدا احساس میکنم زندگیم با معناتر شده و آینده بهتری در انتظارمه
این روزا روزای خوبیه. از بهترین پاییزهایی هست که تجربه شون کردم....
بعضی افراد هستند قبل از مهاجرت به این فکر میکنند که باید حتما از کشور خارج شوند تا به شادی درونی و کامیابی در زندگی برسند. این باور باعث می شود که این افراد انتظارات خود را به صورت غیرواقعی بالا ببرند، که این خود تاثیرات مخرب روی ذهن این افراد، قبل و بعد از مهاجرت خواهد داشت!
این افراد در ایران که هستند از روی تنبلی و احمال کاری، خود را متقاعد می کنند که وضع زندگی کنونیشان تقصیر آن ها نیست و فکر میکنند که مهاجرت و خروج از ایران تمام مشکلاتشان را حل میکند. برای همین اصلا به دنبال یادگیری مهارتهای مورد نیاز برای موفقیت و رشد فردی نمیروند. چندین نمونه از مشکلاتی که معمولا با آن ها دست و پنجه نرم میکنند عبارت است از:
این افراد هنگامی که در ایران هستند فقط به بدی ها نگاه میکنند و همیشه هم از همه چیز گله دارند. آن ها خود را متقاعد میکنند که مهاجرت و زندگی در یک کشور پیشرفته هیچ مشکلی ندارد و برای همین در هنگامی که در ایران هستند از رشد و توسعه مهارت های خود دست میکشند. تمام مشغله ی فکری آن ها میشود خروج از کشور و پیدا کردن مدارک برای تکمیل پروندهی مهاجرت! بعد از مهاجرت، وقتی که میبینند همه چیز آنطور که فکر میکردند نیست و باید از خیلی چیزها برای رسیدن به اهدافشان بگذرند، وارد یک برههی زمانی سخت در خارج از کشور میشوند. این ها در صورتیست که برنامه ریزی بهتر قبل و کمی بعد از مهاجرت میتوانست خیلی از این مسائل را حل کند، و به صورت ذهنی آن ها را بیشتر برای شرایط خارج از کشور آماده کند.
اگر شما هم بیشتر به چگونگی خروج از ایران فکر میکنید تا اینکه چرا اصلا میخواهید مهاجرت کنید و هدفتان از این کار چیست، این یعنی که دلیل درست را برای این کار ندارید.
همه ما روزانه به شدت تحت تاثیر رسانه (تلویزیون، تلگرام، اینستاگرام) قرار داریم. رسانه و مخصوصا شبکه های اجتماعی، روی طرز فکر و تصمیم گیری ما در رابطه با مهاجرت و زندگی در خارج از کشور تاثیر میگذارند. خیلی از افرادی که دوست دارند مهاجرت کنند در واقع هدف مشخصی برای خود از این کار ندارند. تنها چیزی که میدانند این است که ایران را دیگر دوست ندارند و مهاجرت را راه حل این احساسات منفی میدانند.
اگر شما هم یکی از این افراد هستید، فرقی نداره که الان مهاجرت کرده اید یا فقط تصمیم به مهاجرت دارید. همین الان بلند شوید، کاغذ و خودکار بردارید و لیست زیر را تهیه کنید.
به روابطتان، شغلتان و خانواده تان فکر کنید. شغل ایده آل شما چیست؟ آیا در همین رشته تحصیلی خود میخواهید شغلی پیدا کنید؟ یا میخواهید کارآفرین شوید و در حیطهای که به آن علاقه دارید فعالیت کنید؟ چند ساعت در هفته میخواهید کار کنید؟ درآمد ایده آلتان چیست؟ واقع بین باشید.
خانواده تان چطور؟ دوست دارید ازدواج کنید؟ چند تا بچه میخواهید داشته باشید؟ اگر هم اکنون متاهل هستید، موقعیت رویایی شما چه میتواند باشد؟ دوست دارید خانواده تان در شهر های بزرگ شکل بگیرد یا دوست دارید در شهر های کوچک و آرام کنار هم زندگی کنید؟
دوستانتان چطور؟ آیا آینده تان را در کنار دوستان اکنونتان میبینید؟ پدر و مادرتان چطور؟ آیا دوست دارید همیشه کنار آن ها باشید؟
کدام یکی از چیز هایی که نوشتید را حتماً باید داشته باشید و بدون آن ها نمیتوانید زندگی کنید؟ کنار آن شماره 1 را بنویسید. حالا از بین لیستتان کدامشان برای شما کم اهمیت تر است؟ کنار آن شماره 10 را بنویسید.
دوباره به لیست خود نگاه کنید. آن هایی را که در ایران میتوانید به دست بیاورید تیک بزنید و در کناری بنویسید. حواستان باشد رتبهی آن ها را هم دوباره در کنارشان بنویسید بعدا نیازش داریم.
این قسمت میتواند کمی دشوار باشد. کمی مکث کنید. بگذارید از الان بهتان بگویم که آن مواردی که برای این بخش مینویسید ممکن است اشتباه باشد. قبل از اینکه به این بخش برسید، تحقیقات کامل خود را انجام بدهید . مطمئن شوید که اطلاعاتتان از کشور مقصد دقیق است. مطمئن هستید برای رشتهی کاری شما کار پیدا میشود؟ مطمئنید به آن درآمدی که در لیست دارید میرسید؟ مطمئنید که میتوانید با خانواده تان آنطور که میخواهید زندگی کنید؟
حالا طبق رتبه بندی هایی که به هر مورد در لیستتان اختصاص دادید رتبه های لیست شماره 2 و 3 را با هم جمع کنید. هرچه عدد به دست آمده کمتر باشد یعنی بیشتر به اهدافی که در ذهن دارید میرسید.
اما باز فقط به اعداد اکتفا نکنید. به رتبه ها هم به صورت جداگانه نگاه کنید. مثلا در لیست شما، آن هدفی که اولویت اول را دارد باید حتما نوشته شده باشد. اگر فکر میکنید به اولین هدفتان در زندگی در ایران یا خارج از کشور نمیرسید، این مسئله را باید جدی بگیرید. آیا حاضر هستید این را در زندگی خود قبول کنید؟
مثلا اگر اولویت شما در زندگی، بودن در کنار پدر و مادرتان است، آیا حاضر هستید که برای رسیدن به بقیه اهداف از اولویت اولتان بگذرید؟
گرفتن این نوع تصمیمات خیلی راحت نیست. ولی بهتان قول میدهم که این تصمیمات سخت را قبل از مهاجرت یا در سال اول پس از مهاجرت بگیرید و تمام اولویت های خود را در زندگی مشخص کنید در آینده خیلی به سودتان میشود. وقتی با هدف های مشخص مهاجرت میکنید، به صورت ذهنی خیلی بیشتر برای مواجه شدن با سختی ها آماده خواهید بود. من خیلی ها را میشناسم که مهاجرت کرده اند فقط برای اینکه به اولویت های دوم یا سومشان در زندگی برسند و بعد پشیمان شدند. مثلا کسی برای اولویت دومش که کارآفرینی و درآمد بالا در زندگی بود به کانادا سفر کرد ولی بعد نتوانست اینجا از اولویت اولش که بودن در کنار دوستان صمیمی و پدر و مادر بود بگذرد.
پس خوب از الان فکر کنید. اگر تصمیم به مهاجرت و ماندن دارید، از همین الان در رابطه با این ها با خود روراست باشید.
چه بهایی را حاضرید برای رسیدن به اهدافتان در زندگی بپردازید…؟
این مطلب رو در سایت آروین اردکانی خوندم و به نظرم خیلی خیلی مفید اومد:
امروز میخام از یه چیز مهم حرف بزنیم ، از ریشه ها!
ببینید آدما تا وقتی دغدغه های مالی دارن یعنی شب و روز فکرشون درگیر نون و این چیزاس خیلی وقتی واسه فکر کردن به مسائل مهم تر زندگی ندارن. یعنی نمی تونن که فکر کنن. اگه از روانشناسا بپرسید بهتون میگن که اکثر مراجعه کننده هاشون افراد علاف یا تحصیل کرده هستن و کمتر افراد دیگه میان سراغشون.
تا چند وقت پیش من هم خیلی درگیر مسائل مالیم بودم و خب تحت فشار زیادی بودم ولی الان وضعیت بهتری پیدا کردم و یه آرامش نسبی رو تجربه می کنم و خب باید زندگیم رو بسازم دیگه....
این وسط و میون این همه هیاهو یه چیزی رو خوب فهمیدم . بچه ها ما یه کوه یخ هستیم! کوه یخ فقط نوکش از آب بیرونه و 90% اش زیر آبه....
ببینید ما ادما هم همینیم ، ماها همین طوری یه شبه رشد نکردیم که بشیم این. پدر ، مادر و خانوادتون رو تصور کنید!
فکر کنید چقدر زحمت کشیده شد تا ما تو بچگی تشنج نکنیم و نمیریم و هزار تا چیز دیگه!
یهویی نشده که! کلی زحمت کشیده شده!
نمیشه همین جوری پشت کرد به همه چیز و خیلی ساده برگردیم بگیم که من برای خودم زندگی میکنم و فقط خودم برای خودم مهمم!
خیر این طوریا نیست!
یعنی می تونید این طوری باشید و به همه چیز پشت کنید ولی در اون صورت شما یک بزدل ، یک ترسو و یک asshole واقعی هستین.
مابقی ماجرا رو هم خودتون بهتر از من می دونید!