من متولد و بزرگ شده یه شهرستانم ، یه شهرستان دور و پرت.
اولین باری که فهمیدم شهرستانی یعنی چی وقتی بود که واسه دانشگاه رفتم و اون جا با خنده های دخترا رو به رو شدم و دیدم تهرانی ها چقدر خودشون رو بالاتر از بقیه می دونن.
ما شهرستانی ها فقط از دور دخترا رو دیده بودیم و ته ته فعالیتمون همین بود که با یاد و خاطرشون مشغول کرده باشیم یا ازشون یه لب خشک و خالی گرفته باشیم! واسه ما داشتن یه دوس دختر خیلی فانتزی و رویایی بود ولی برای بچه های" تهران" بازی دادن دخترا و گروپ زدن خیلی قشنگ تر بود.
ما دسته جمعی هنرمون این بود نر پارتی بگیریم و کس خل بازی دربیاریم بخندیم ولی برای اون ها این بود که پارتی بگیرن و س - کس و هزار تا چیز دیگه.
خب ما که اصولا پارتی گرفتن بلد نبودیم بنابراین همیشه برام دور و دراز بود!
سال سوم دانشگاه بود که با یه تهرانیه هم خونه شدم! این جا شروعع تمام ماجراهای من بود!
سال بعدش با دو تا تهرانی هم خونه شدم !
این هم خونه ای شدن همانا باز شدن پای ما به پارتی و ..... همانا!
وقتی داشتم می رفتم احساس می کردم یه چیزی رو گم کردم ، شهرستانی بودنم رو!