کلنگ آباد

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شرح حال یک کلنگ سرسخت

شب نوشت های یک کلنگ از نوع بدون سانسور!

سلام 

طی یک ماهه گذشته تغییرات اساسی داشتم و دوست دارم که این تغییرات رو با شما هم در میان بزارم. 

اول این که :

اگه واقعا می خاین از زندگی نکبتی تون دست بردارین این فایل ها رو گوش کنید وگرنه هر قدرم شر و ور بگم واستون فایده نداره!

خب این فایل رو علی الحساب گوش کنید تا حساب کار دستتون بیاد 

اصل اول موفقیت در تمام زندگی 


متوجه شدین دیگه ؟

پس باید کتاب های :

1- شجاعت اثر دبی فورد 

2- زندگی برازنده من اثر پیرسون 

3- انواع مردان 

4- انواع زنان 

رو بخونید  تا بفهمید چرا همیشه یه پای زندگیتون لنگ بوده و مشکل داشتین!

والسلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۲۰
کلنگ سرسخت

مشکل این جهان اینه که احمق ها مدام حرف میزنن و عقلا ساکتن!

بنابراین احمق ها جسورتر میشن و عقلا ساکت تر!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۰۵:۵۰
کلنگ سرسخت

بچه که بودیم امکانات چندانی نبود جهت سرگرمی 

خصوصا در شهر دور افتاده ما

یا تو گرمای آفتاب سوار دوچرخه های 16 ژاپنی بودیم یا این که با بچه ها کارت بازی می کردیم . هنوز عقلمان به فوتبال نمی رسید.

پول نداشتیم که وسایل سرگرمی بخریم ، چیزی مثل سگا یا آتاری تجملی صرف محسوب میشد و اگه کسی دو دستگاه پلی استیشن داشت می تونست باهاش کاسبی راه بندازه و کسب درآمد کنه  مثل یعقوب سونی که به واسطه خرید دو دستگاه پلی استیشن در شهر معروف شده بود!

ساعتی دویست تومان می دادیم و بازی می کردیم!

در این گیر و دار پسر یکی از دوستان خانوادگیمون سگا خریده بود! بله درسته! 

قرار بود برادرش با موتور بیاد دنبال من و بریم بازی کنیم.

چون سن من خیلی کم بود خانواده اجازه نمی دادن تنها برم و راستش اون قدری هم مهم نبودم که کسی واسه خوشی دل یه بچه بیاد ببرتش .....

علی ای حال من منتظر بودم تا مرتضی بیاد  و من و محمد و سگا رو به هم دیگه برسونه...

یک ساعت گذشت و نیومد!

رفتم زنگ زدم خونشون...... گفتن رفته بیرون وقتی اومد میگیم بیاد...

هر ده دقیقه یک بار زنگ میزدم و جواب همون بود 

رفتم روی بالا پشت بوم انباری روی آسفالت دراز کشیدم و به آسمون خیره شدم ، آسمونی که خیلی ابی بود و رد حرکت یه هواپیما تو آسمون رو می تونم ازش به یاد بیارم. 

هشت سال بیشتر نداشتم و کاملا یادم هست که یک ساعت برام مثل ده ساعت می گذشت.... 

صورت لطیف کودکانه ام زیر نور خورشید می سوخت و من همچنان زیر نور خورشید به آسمان نگاه می کردم. 

من به این فکر می کردم که کی مرتضی می آید و به طرز عجیبی فکر می کردم که چه در انتظارم هست. دقیقا یادمه که قرار گذاشتم اون روز مرداد ماه رو هرگز فراموش نکنم. هرگز!

اون روز من چند ساعت صبر کردم و سرانجام مرتضی اومد ، رفتیم بازی کردیم و برگردوند منو خونه حوالی ساعت 7 غروب. 

احساس پوچی می کردم ، از این که انگار هیچ کاری نکرده بودم و انگار که اصلا  این همه انتظار برای هیچ بود. 

برای اولین بار تو زندگیم فهمیدم که بعضی انتظار ها ارزش نداره و اصلا فایده ای ندارن!

یا یه چیز دیگه 

مامانم فرستاد برم نون بگیرم ،اون موقع ها صف نون بود و صف کوفت و زهر مار و هزار چیز دیگه که حال آدمو بهم میزد و همیشه ازشون بیزار بودم.

رفتم نون رو بگیرم برگردم وقتی برگشتم 25 سالم بود !

خودم رو دیدم که تو سن 25 سالگی نون به دست برگشتم اومدم خونه ، مادرم موهاش سفید شده بود  و چشاش ضعیف تر 

قد من بلندتر شده بود و موهای فر  و شلخته 

همسایه هایی که با چشمای فضول و کنجکاوشون منو می دیدن و می پائیدن....

بله رفتم نون بگیرم 12 سال گذشت.....


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۱۵
کلنگ سرسخت

امشب مثل خیلی شب های دیگه تو خودم بودم. 

خواهرم شام دعوت کرده بود ، به بهانه دادن کادوهای تولد قبول کردم رفتم.

رنج و غم و محنت در دلم بود و لبخند بر لب. 

رنج از این که عمر این رابطه ممکنه چقدر دیگه طول بکشه و درد این که زندگی چه معنایی برای این دوتا می تونه داشته باشه؟

لبخند هم واسه نشکستن دلشون. 

امشب هر چی فکر می کنم می بینم که من کیلومترها با این شهر لعنتی ، با این کشور و با این فرهنگ فاصله دارم . 
مثل یه ماهی که از یه تنگ می پره بیرون  یه روز  من هم می پرم. 

اون روز دیر نیست ، اصلا دیر نیست....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۱۱
کلنگ سرسخت

خانم ایکس رو بعد مدت ها دیدم 

با ذوق و شوق میگه چرا شیش ماهه پیدات نیست بی معرفت! 

گفتم کار داشتم 

گفت چرا زنگ نزدی 

سکوت کردم 

گفت خیلی ساکت شدی 

گفتم مردا هر چی سنشون بالاتر میره ساکت تر میشن

دستمو گرفت گذاشت رو پاش

از چشاش دیدم که حشریه 

هیچ کاری نکردم 

تشنه سکس بود


نه بهش زنگ زدم نه پیامکی 

احساس میکنم حتی شور و شوق واسه این کار رو هم ندارم . دوس ندارم وقتی به کسی حس ندارم یا میدونم فقط واسه ارضا بهم نزدیک میشه بهش دست بزنم 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۰۹
کلنگ سرسخت

سلام حضرات  و بانوان فخیمه 

میخام تو این تعطیل بازار واستون یه کتاب معرفی کنم بلکه زندگی شما هم یه تکونی بخوره . 

ببینید من نه بازاریاب انتشارات هستم ، نه بازاریاب انتشاراتش هستم نه پولی جیبم میره پس کون لقتون اگه نمی خونید 

اسم کتاب هست : "زندگی برازنده من" از بنیاد فرهنگ زندگی 

مختصر و مفید بخام بگم ما یه سری الگوهای کهن و قدیمی براساس افسانه ها در وجود و روانمون داریم که سرنوشت ما رو تا حدود زیادی این ها تعین می کنن. 

اولین بار هم یونگ متوجه این جریان شد. 

بنابراین اگه میخاین علت 95 درصد تعارض ها ، بدبختی های زندگی ، مشکلات و ناسازگاری هاتون رو بفهمین این کتاب رو بخونید. 

والسلام 


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۳۱
کلنگ سرسخت

خیلی ها این سوال رو این روزا از م می پرسن که چیکار می کنم. 

جواب اینه :

دارم خودمو برای یک جهش مالی جبران میکنم و به لطف خداوند بزرگ قصد دارم خودمو از شر اجاره نشینی خلاص کنم. 
یعنی دفتر  و خانه رو کلا رهن کنم و راحت بشم. 

مساله دومی که دنبالش هستم اینه که میخام دنیا رو بگردم و ببینم 
قصد دارم کارهایی بکنم که تا حالا نکردم 

یکیش این که میخام پرواز با پاراموتور رو امتحان کنم 

دوم این که میخام دو تا کشور هند و ترکیه رو برم بگردم ببینم چه خبره 

چرا این دو تا کشور؟

چون قراره با کسی برم! 

هر کدوم رو قراره با یه نفر برم !

میخام ببینم آسمون جاهای دیگه دنیا چطوره 

شاید کلا به نتیجه دیگه ای رسیدم و از خیر همه چی گذشتم!

الله اعلم!

این متن رو از وبلاگ یه بنده خدایی کپی کردم توصیه میکنم حتما بخونید عالی بود: 

"زندگی خیلی کوتاه تر از اون هست که شما بخواین در حسرت اومدن به کانادا یا هر کشور دیگه ای باشین.




زندگی بی ارزش تر ازین حرفاست.




قدر زندگی رو بدونین




قدر لحظه ای که توش هستین رو بدونین.




اینجا قانون داره نظم داره قبول دارم.


ای


ولی فلسفه زندگی مستقل ازین حرفاست.






لحظه رو دریاب.

"


والسلام

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۷
کلنگ سرسخت

سلام 

دوستان ببینید بلاگفا سرویس بسیار مزخرفی میده که خیلی رو مخه!

هر وقت میام نظر بزارم میگه ثبت متن تبلیغاتی امکان پذیر نیست و من هم هیج کاری نمی تونم انجام بدم!

خیلی تلاش کردم ولی نمیشه!

به همین منظور به فاطمه هم میگم که اگه میخای جواب کامنت ها رو بگیری از سرویسی به غیر از بلاگفا استفاده کن. 

والسلام 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۵۸
کلنگ سرسخت

10 روز تعطیلات چقدر زود گذشت و چقدر خوش گذشت........

چقدر دور و بری هام پیر شدن.....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۲
کلنگ سرسخت

سلام خدمت همگی بانوان مطالعه کننده این وبلاگ 

شاید بگین چرا بانوان و نه آقایان؟

چون اصولا نر جماعت این وبلاگ رو نمی خونه و هر چی هم می خونن مثل بز اخفش سرتکون می دن !

بنابراین درود بر شیربانوهای آریایی مطالعه کننده این وبلاگ

بعد از 6 ماه اومدم خونه پدری و راستش دچار احساست متناقض شدم. 

از این لحاظ که می بینم دور و بری هام به سرطان روح شدیدی دچارن که مدام یا در حال خود خوری و فحش دادن به خودشون یا دیگران و یا نالیدن از شرایط زندگی هستند. 

به طرز عجیبی این حس غریب رو فراموش کرده بودم که کلنگ خودش رو تو محیط ایزوله فکری گذاشته و به دیگران تو این زمینه باج نمیده!

برام درد داره که می بینم عزیزتزین کسانم متاسفانه فقط تا نوک بینی شون رو می بینن و از این جلوتر رو نمی بینن یا نمی خان که ببینن!

سال جدید برام با آرامش و خوشی شروع شده قصد دارم دو هفته تعطیلات مفید داشته باشم بعدش با قدرت به تمام اهداف کاری  و مالیم برسم 

آرزوهای خودم برای سال جدید رو هم می نویسم واستون به زودی.....


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۲ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۵۳
کلنگ سرسخت